1 آنی که قرار با تو باشد ما را مجلس چو بهار با تو باشد ما را
2 هر چند بسی به گرد سر برگردم آخر سر و کار با تو باشد ما را
1 گر خاک شوم چو باد بر من گذرد ور باد شوم چو آب بر من سپرد
2 جانش خواهم به چشم من در نگرد از دست چنین جان جهان جان که برد
1 در خاک بجستمت چو خور یافتمت بسیار عزیزتر ز زر یافتمت
2 جایی اگر امروز خبر یافتمت جان تو که نیک عشوه گر یافتمت
1 زن، زن ز وفا شود ز زیور نشود سر، سر ز وفا شود ز افسر نشود
2 بیگوهر گوهری ز گوهر نشود سگ را سگی از قلاده کمتر نشود
1 شب را سلب روز فروزان کردی تا حسن بر اهل عشق تاوان کردی
2 چون قصد به خون صد مسلمان کردی دست و دل و زلف هر سه یکسان کردی
1 هر خوش پسری را حرکات دگرست واندر لب هر یکی حیات دگرست
2 گویند مزاج مرگ دارد هجران هجر پسران خوش ممات دگرست
1 ای من به تو زنده همچو مردم به نفس در کار تو کرده دین و دنیا به هوس
2 گرمت بینم چو بنگرم با همه کس سردی همه از برای من داری و بس
1 هستیم ز بندگیت ما شاد ای جان زیرا که شدیم از همه آزاد ای جان
2 گر به شودی ز ما ترا نا شادی خون دل من مبارکت باد ای جان
1 گه جفت صلاح باشم و یار خرد گه اهل فساد و با بدان داد و ستد
2 باید بد و نیک نیک ور نه بد بد زین بیش دف و داریه نتوانم زد
1 بر طرف قمر نهاده مشک و شکرش چکند که فقاع خوش نبندد به درش
2 در کعبهٔ حسن گشت و در پیش درش عشاق همه بوسهزنان بر حجرش