1 ای دیده ز هر طرف که برخیزد خس طرفهست که جز با تو نیامیزد خس
2 هشدار که تا با تو کم آمیزد خس زیرا همه آب دیدهها ریزد خس
1 ای آنکه تو رحمت خدایی شدهای در چشم بجای روشنایی شدهای
2 از رندی سوی پارسایی شدهای اندر خور صحبت سنایی شدهای
1 اندوه تو دلشاد کند مرجان را کفر تو دهد بار کمی ایمان را
2 دل راحت وصل تو مبیناد دمی با درد تو گر طلب کند درمان را
1 از عشق تو ای سنگدل کافر کیش شد سوخته و کشته جهانی درویش
2 در شهر چنین خو که تو آوردی پیش گور شهدا هزار خواهد شد بیش
1 اندر عقب دکان قصاب گویست و آنجا ز سر غرقه به خونش گرویست
2 از خون شدن دل که میاندیشد آنجا که هزار خون ناحق به جویست
1 بر دل ز غم فراق داغی دارم در یافتن کام فراغی دارم
2 با این همه پر نفس دماغی دارم بر رهگذر باد چراغی دارم
1 زین عالم بی وفا بپردازی به خود را ز برای حرص نگدازی به
2 عالم چو به دست ابلهان دادستند با روی زمانه همچنان سازی به
1 چندان چشمم که در غم هجر گریست هرگز گفتی گریستنت از پی چیست
2 من خود ز ستم هیچ نمیدانم گفت کو با تو و خوی تو چو من خواهد زیست
1 اکنون که ستد هوای تو داد از من گر جان بدهم نیایدت یاد از من
2 مسکین من مستمند کاندر غم تو میسوزم و تو فارغ و آزاد از من
1 در پیش خودم همی کنی آنجابی پس در عقبم همی زنی پرتابی
2 جاوید شبی بیاید و مهتابی تا با تو غم تو گویم از هر بابی