بادی که بیاوری به ما از سنایی غزنوی رباعی 217
1. بادی که بیاوری به ما جان چو نفس
ناری که دلم همی بسوزی به هوس
...
1. بادی که بیاوری به ما جان چو نفس
ناری که دلم همی بسوزی به هوس
...
1. ای تن وطن بلای آن دلکش باش
ای جان ز غمش همیشه در آتش باش
...
1. ای گشته دل و جان من از عشق تو لاش
افگنده مرا به گفتگوی اوباش
...
1. با من ز دریچهای مشبک دلکش
از لطف سخن گفت به هر معنی خوش
...
1. ای عارض گل پوش سمن پاش تو خوش
ای چشم پر از خمار جماش تو خوش
...
1. بر طرف قمر نهاده مشک و شکرش
چکند که فقاع خوش نبندد به درش
...
1. چون نزد رهی درآیی ای دلبر کش
پیراهن چرب را تو از تن درکش
...
1. نی آب دو چشم داری ای حورافش
زان روی درین دلست چندین آتش
...
1. با سینهٔ این و آن چه گویی غم خویش
از دیدهٔ این و آن چه جویی نم خویش
...
1. می بر کف گیر و هر دو عالم بفروش
بیهوده مدار هر دو عالم به خروش
...
1. ای برده دل من چو هزاران درویش
بی رحمیت آیین شد و بد عهدی کیش
...
1. گه در پی دین رویم و گه در پی کیش
هر روز به نوبتی نهیم اندر پیش
...