1 ای بی سببی همیشه آزردهٔ من و آزردن تو ز طبع تو پردهٔ من
2 بر چرخ زند بخت سراپردهٔ من گر عفو کنی گناه ناکردهٔ من
1 تا دیدهام آن سیب خوش دوست فریب کو بر لب نوشین تو میزد آسیب
2 اندیشهٔ آن خود از دلم برد شکیب تا از چه گرفت جای شفتالو سیب
1 با ابر همیشه در عتابش بینم جویندهٔ نور آفتابش بینم
2 گر مردمک دیدهٔ من نیست چرا چون چشم گشایم اندر آبش بینم
1 از دیده درم خرید روی تو شدیم وز گوش غلام های و هوی تو شدیم
2 بی روی تو بر مثال روی تو شدیم بازیچهٔ کودکان کوی تو شدیم
1 در راه قلندری زیان سود تو شد زهد و ورع و سجاده مردود تو شد
2 دشنام سرود و رود مقصود تو شد بپرست پیاله را که معبود تو شد
1 تا عشق قد تو همچو چنبر نکند در راه قلندری ترا سر نکند
2 این عشق درست از آن کس آید به جهان کورا همه آب بحرها تر نکند
1 دیده ز فراق تو زیان میبیند بر چهره ز خون دل نشان میبیند
2 با این همه من ز دیده ناخشنودم تا بی رخ تو چرا جهان میبیند
1 این بیریشان که سغبهٔ سیم و زرند در سبلت تو به شاعری که نگرند
2 زر باید زر که تا غم از دل ببرند ترانهٔ خشک خوبرویان نخرند
1 شب گشت ز هجران دل فروزم روز شب تیز شد از آه جهانسوزم روز
2 شد روشنی و تیرگی از روز و شبم اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز
1 ای گشته فراق تو غمافزای دلم امید وصال تو تماشای دلم
2 آگاه نهای بتا که بندی محکم دست ستمت نهاده بر پای دلم