1 عشق تو کرای شادی و غم نکند عمر تو کرای سور و ماتم نکند
2 زخم تو کرای آه و مرهم نکند چه جای کراییم کراهم نکند
1 بسیار مگو دلا که سودی نکند ور صبر کنی به تو نمودی نکند
2 چون جان تو صد هزار برهم نهد او و آتش زند اندرو و دودی نکند
1 یک دم سر زلف خویش پر خم نکند تا کار مرا چو زلف درهم نکند
2 خارم نهد و عشق مرا کم نکند خاری که چنو گل سپر غم نکند
1 عشاق اگر دو کون پیش تو نهند مفلس مانند و از خجالت نرهند
2 من عاشق دلسوخته جانی دارم پیداست درین جهان به جانی چه دهند
1 عشق و غم تو اگر چه بیدادانند جان و دل من زهر دو آبادانند
2 نبود عجب ار ز یکدیگر شادانند چون جان من و عشق تو همزادانند
1 آنها که اسیر عشق دلدارانند از دست فلک همیشه خونبارانند
2 هرگز نشود بخت بد از عشق جدا بدبختی و عاشقی مگر یارانند
1 آنها که درین حدیث آویختهاند بسیار ز دیده خون دل ریختهاند
2 بس فتنه که هر شبی برانگیختهاند آنگاه به حیلت از تو بگریختهاند
1 دیده ز فراق تو زیان میبیند بر چهره ز خون دل نشان میبیند
2 با این همه من ز دیده ناخشنودم تا بی رخ تو چرا جهان میبیند
1 آن روز که مهر کار گردون زدهاند مهر رز عاشقی دگرگون زدهاند
2 واقف نشوی به عقل تا چون زدهاند کاین زر ز سرای عقل بیرون زدهاند
1 تا در طلب مات همی کام بود هر دم که بروی ما زنی دام بود
2 آن دل که در او عشق دلارام بود گر زندگی از جان طلبد خام بود