1 این اسب قلندری نه هر کس تازد وین مهرهٔ نیستی نه هر کس بازد
2 مردی باید که جان برون اندازد چون جان بشود عشق ترا جان سازد
1 گبری که گرسنه شد به نانی ارزد سگ زان تو شد به استخوانی ارزد
2 اظهار نهانی به جهانی ارزد آسایش زندگی به جانی ارزد
1 بادی که ز کوی آن نگارین خیزد از خاک جفا صورت مهر انگیزد
2 آبی که ز چشم من فراقش ریزد هر ساعتم آتشی به سر بربیزد
1 ای آنکه برت مردم بد، دد باشد وز نیکی تو یک هنرت صد باشد
2 دانی تو و آنکه چون تو بخرد باشد گر مردم نیک بد کند بد باشد
1 دشنام که از لب تو مهوش باشد دری شمرم کش اصل از آتش باشد
2 نشگفت که دشنام تو دلکش باشد کان باد که بر گل گذرد خوش باشد
1 تو شیردلی شکار تو دل باشد جان دادنم از پی تو مشکل باشد
2 وصل تو به حیله کی به حاصل باشد مدبر چه سزای عشق مقبل باشد
1 این ضامن صبر من خجل خواهد شد این شیفتگی یک چهل خواهد شد
2 بر خشک دوپای من به گل خواهد شد گویا که سر اندر سر دل خواهد شد
1 در راه قلندری زیان سود تو شد زهد و ورع و سجاده مردود تو شد
2 دشنام سرود و رود مقصود تو شد بپرست پیاله را که معبود تو شد
1 بالای بتان چاکر بالای تو شد سرهای سران در سر سودای تو شد
2 دلها همه نقشبند زیبای تو شد جهانها همه دفتر سخنهای تو شد
1 از فقر نشان نگر که در عود آمد بر تن هنرش سیاهی دود آمد
2 بگداختنش نگر چه مقصود آمد بودش همه از برای نابود آمد