1 سودای توام بیسر و بیسامان کرد عشق تو مرا زندهٔ جاویدان کرد
2 لطف و کرمت جسم مرا چون جان کرد در خاک عمل بهتر ازین نتوان کرد
1 روزی که سر از پرده برون خواهی کرد آنروز زمانه را زبون خواهی کرد
2 گر حسن و جمال ازین فزون خواهی کرد یارب چه جگرهاست که خون خواهی کرد
1 چون چهرهٔ تو ز گریه باشد پر درد زنهار به هیچ آبی آلوده مگرد
2 اندر ره عاشقی چنان باید مرد کز دریا خشک آید از دوزخ سرد
1 گفتا که به گرد کوی ما خیره مگرد تا خصم من از جان تو برنارد گرد
2 گفتم که نبایدت غم جانم خورد در کوی تو کشته به که از روی تو فرد
1 منگر تو بدانکه ذوفنون آید مرد در عهد وفا نگر که چون آید مرد
2 از عهدهٔ عهد اگر برون آید مرد از هر چه گمان بری فزون آید مرد
1 رو گرد سراپردهٔ اسرار مگرد شوخی چکنی که نیستی مرد نبرد
2 مردی باید زهر دو عالم شده فرد کو درد به جای آب و نان داند خورد
1 آن بت که دل مرا فرا چنگ آورد شد مست و سوی رفتن آهنگ آورد
2 گفتم: مستی، مرو، سر جنگ آورد چون گل بدرید جامه و رنگ آورد
1 بس دل که غم سود و زیان تو خورد بس شاه که یاد پاسبان تو خورد
2 نان تو خورد سگی که روبه گیرست ای من سگ آن سگی که نان تو خورد
1 هر کو به جهان راه قلندر گیرد باید که دل از کون و مکان برگیرد
2 در راه قلندری مهیا باید آلودگی جهان نه در برگیرد
1 چون پوست کشد کارد به دندان گیرد آهن ز لبش قیمت مرجان گیرد
2 او کارد به دست خویش میزان گیرد تا جان گیرد هر آنچه با جان گیرد