چون چهرهٔ تو ز گریه باشد از سنایی غزنوی رباعی 133
1. چون چهرهٔ تو ز گریه باشد پر درد
زنهار به هیچ آبی آلوده مگرد
1. چون چهرهٔ تو ز گریه باشد پر درد
زنهار به هیچ آبی آلوده مگرد
1. گفتا که به گرد کوی ما خیره مگرد
تا خصم من از جان تو برنارد گرد
1. منگر تو بدانکه ذوفنون آید مرد
در عهد وفا نگر که چون آید مرد
1. رو گرد سراپردهٔ اسرار مگرد
شوخی چکنی که نیستی مرد نبرد
1. آن بت که دل مرا فرا چنگ آورد
شد مست و سوی رفتن آهنگ آورد
1. بس دل که غم سود و زیان تو خورد
بس شاه که یاد پاسبان تو خورد
1. هر کو به جهان راه قلندر گیرد
باید که دل از کون و مکان برگیرد
1. چون پوست کشد کارد به دندان گیرد
آهن ز لبش قیمت مرجان گیرد
1. این اسب قلندری نه هر کس تازد
وین مهرهٔ نیستی نه هر کس بازد
1. گبری که گرسنه شد به نانی ارزد
سگ زان تو شد به استخوانی ارزد
1. بادی که ز کوی آن نگارین خیزد
از خاک جفا صورت مهر انگیزد
1. ای آنکه برت مردم بد، دد باشد
وز نیکی تو یک هنرت صد باشد