1 تیغ از کف و بازوی تو ای فخر امم هم روی مصاف آمد و هم پشت حشم
2 از تیغ علی بگوی تیغ تو چه کم کان دین عرب فزود و این ملک عجم
1 هرگز دل من به آشکارا و به راز با مردم بی خرد نباشد دمساز
2 من یار عیار خواهم و خاک انداز کورا نشود ز عالمی دیده فراز
1 لبهات می ست و می بود اصل طرب چندان ترشی درو نگویی چه سبب
2 تو از نمک آنچنان ترش داری لب گر می ز نمک ترش شود نیست عجب
1 تا ظن نبری که از تو آگاهتریم ما از تو به صد دقیقه گمراهتریم
2 هر چند به کار خویش روباهتریم از دامن دوست دست کوتاهتریم
1 با دولت حسن دوست اندر جنگم زیرا که همی نیاید اندر چنگم
2 چون برد ز رخ دولت جنگی رنگم گردنده چو دولت و دو تا چون چنگم
1 اندر دریا نهنگ باید بودن واندر صحرا پلنگ باید بودن
2 مردانه و مرد رنگ باید بودن ورنه به هزار ننگ باید بودن
1 بسیار مگو دلا که سودی نکند ور صبر کنی به تو نمودی نکند
2 چون جان تو صد هزار برهم نهد او و آتش زند اندرو و دودی نکند
1 از ظلمت چون گرفته ما هم ز غمت چون آتش و خون شد اشک و آهم ز غمت
2 از بس که شب و روز بکاهم ز غمت از زردی رخ چو برگ کاهم ز غمت
1 هر روز مرا با تو نیازی دگرست با دو لب نوشین تو رازی دگرست
2 هر روز ترا طریق و سازی دگرست جنگی دگر و عتاب و نازی دگرست
1 در مرگ حیات اهل داد و دینست وز مرگ روان پاک را تمکینست
2 نز مرگ دل سنایی اندهگینست بی مرگ همی میرد و مرگش زینست