1 کمتر ز من ای جان به جهان خاکی نیست بهتر ز تو مهتری و چالاکی نیست
2 تو بیمنی از منت همی آید باک من با توام ار تو بیمنی باکی نیست
1 اندر عقب دکان قصاب گویست و آنجا ز سر غرقه به خونش گرویست
2 از خون شدن دل که میاندیشد آنجا که هزار خون ناحق به جویست
1 زلفین تو تا بوی گل نوروزیست کارش همه ساله مشک و عنبر سوزیست
2 همرنگ شبست و اصل فرخ روزیست ما را همه زو غم و جدایی روزیست
1 عقلی که ز لطف دیدهٔ جان پنداشت بر دل صفت ترا به خوبی بنگاشت
2 جانی که همی با تو توان عمر گذاشت عمری که دل از مهر تو بر نتوان داشت
1 روزی که رطب داد همی از پیشت آن روز به جان خریدمی تشویشت
2 اکنون که دمید ریش چون حشیشت تیزم بر ریش اگر ریم بر ریشت
1 نوری که همی جمع نیابی در مشت ناری که به تو در نتوان زد انگشت
2 دهری که شوی بر من بیچاره درشت بختی که چو بینمت بگردانی پشت
1 بس عابد را که سرو بالای تو کشت بس زاهد را که قدر والای تو کشت
2 تو دیر زی ای بت ستمگر که مرا دست ستم زمانه در پای تو کشت
1 صد بار رهی بیش به کوی تو شتافت بویی ز گلستان وصال تو نیافت
2 دل نیست کز آتش فراق تو نتافت دست تو قویترست بر نتوان تافت
1 بویی که مرا ز وصل یار آمد رفت و آن شاخ جوانی که به بار آمد رفت
2 گیرم که ازین پس بودم عمر دراز چه سود ازو کانچه به کار آمد رفت
1 ای عالم علم پیشگاه تو برفت ای دین محمدی پناه تو برفت
2 ای چرخ فرو گسل که ماه تو برفت در حجلهرو ای سخن که شاه تو برفت