1 ای عهد تو عهد دوستان سر پل از وصل تو هجر خیزد از عز تو دل
2 پر مشغله و میان تهی همچو دهل ای یک شبه همچو شمع و یک روزه چو گل
1 معشوقه دلم به آتش انباشت چو شمع بر رویم زرد گل بسی کاشت چو شمع
2 تا روز به یک سوختنم داشت چو شمع پس خیره مرا ز دور بگذاشت چو شمع
1 پندی دهمت اگر پذیری ای تن تا سور ترا به دل نگردد شیون
2 عضوی ز تو گر صلح کند با دشمن دشمن دو شمر تیغ دو کش زخم دو زن
1 بر رهگذر دوست کمین خواهم کرد زیر قدمش دیده زمین خواهم کرد
2 گر بسپردش صد آفرین خواهم گفت نه عاشق زارم ار جز این خواهم کرد
1 کی بسته کند عقل سراپردهٔ عشق کی باز آرد خرد ز ره بردهٔ عشق
2 بسیار ز زنده به بود مردهٔ عشق ای خواجه چه واقفی تو از خردهٔ عشق
1 شبها ز فراق تو دلم پر خونست وز بیخوابی دو دیده بر گردونست
2 چون روز آید زبان حالم گوید کای بر در بامداد حالست چونست
1 خورشید به زیر دام معشوقهٔ ماست مه با همه حسن نام معشوقهٔ ماست
2 امروز جهان به کام معشوقهٔ ماست عالم همه بانگ و نام معشوقهٔ ماست
1 گه بردوزی به دامنم بر دامن گه نگذاری که گردمت پیرامن
2 گه دوست همی شماریم گه دشمن تا من کیم از تو ای دریغا تو به من
1 تا در طلب مات همی کام بود هر دم که بروی ما زنی دام بود
2 آن دل که در او عشق دلارام بود گر زندگی از جان طلبد خام بود
1 هر چند بسوختی به هر باب مرا چون میندهد آب تو پایاب مرا
2 زین بیش مکن به خیره در تاب مرا دریافت مرا غم تو، دریاب مرا