از ظلمت چون گرفته ما هم از سنایی غزنوی رباعی 97
1. از ظلمت چون گرفته ما هم ز غمت
چون آتش و خون شد اشک و آهم ز غمت
1. از ظلمت چون گرفته ما هم ز غمت
چون آتش و خون شد اشک و آهم ز غمت
1. دل خسته و زار و ناتوانم ز غمت
خونابه ز دیده میبرانم ز غمت
1. هر چند دلم بیش کشد بار غمت
گویی که بود شیفتهتر بر ستمت
1. سرو چمنی یاد نیاید ز منت
شد پست چو من سرو بسی در چمنت
1. زین رفتن جان ربای درد افزایت
چون سازم و چون کنم پشیمان رایت
1. آتش در زن ز کبریا در کویت
تا ره نبرد هیچ فضولی سویت
1. هستی تو سزای این و صد چندین رنج
تا با تو که گفت کین همه بر خود سنج
1. اندر همه عمر من بسی وقت صبوح
آمد بر من خیال آن راحت روح
1. هر جاه ترا بلندی جوزا باد
درگاه ترا سیاست دریا باد
1. ای شاخ تو اقبال و خرد بارت باد
در عالم عقل و روح بازارت باد
1. گوشت سوی عاقلان غافلوش باد
چشمت سوی صوفیان دردی کش باد
1. زلفینانت همیشه خم در خم باد
واندوهانت همیشه دم در دم باد