هجر تو خوشست اگر چه زارم از سنایی غزنوی رباعی 121
1. هجر تو خوشست اگر چه زارم دارد
وصل تو بتر که بیقرارم دارد
1. هجر تو خوشست اگر چه زارم دارد
وصل تو بتر که بیقرارم دارد
1. از روی تو دیدهها جمالی دارد
وز خوی تو عقلها کمالی دارد
1. با هجر تو بنده دل خمین میدارد
شبهاست که روی بر زمین میدارد
1. ای صورت تو سکون دلها چو خرد
وی سیرت تو منزه از خصلت بد
1. گه جفت صلاح باشم و یار خرد
گه اهل فساد و با بدان داد و ستد
1. من چون تو نیابم تو چو من یابی صد
پس چون کنمت بگفت هر ناکس زد
1. روزی که بود دلت ز جانان پر درد
شکرانه هزار جان فدا باید کرد
1. گر خاک شوم چو باد بر من گذرد
ور باد شوم چو آب بر من سپرد
1. بر رهگذر دوست کمین خواهم کرد
زیر قدمش دیده زمین خواهم کرد
1. از دور مرا بدید لب خندان کرد
و آن روی چو مه به یاسمین پنهان کرد
1. سودای توام بیسر و بیسامان کرد
عشق تو مرا زندهٔ جاویدان کرد
1. روزی که سر از پرده برون خواهی کرد
آنروز زمانه را زبون خواهی کرد