1 ای طالع سعد روح فرخنده به تو وی صورت بخت عقل نازنده به تو
2 ای آب حیات شرع پاینده به تو ما زنده به دین و دین ما زنده به تو
1 در منزل وصل توشهای نیست مرا وز خرمن عشق خوشهای نیست مرا
2 گر بگریزم ز صحبت نااهلان کمتر باشد که گوشهای نیست مرا
1 زین پیش به شبهای سیاه شبهناک خورشید همی نمودی از عارض پاک
2 امروز به عارضت همی گوید خاک ای روز زمانه «انعم الله مساک»
1 در خوابگه از دل شب آتش بیزم چون خاکستر به روز ز آتش خیزم
2 هر گه که کند عشق تو آتش تیزم چون شمع ز درد بر سر آتش ریزم
1 اندر ره عشق دلبران صادق کو عذر است همه زاویهها وامق کو
2 یک شهر همه طبیب شد حاذق کو گیتی همه نطقست یکی ناطق کو
1 ای صورت تو سکون دلها چو خرد وی سیرت تو منزه از خصلت بد
2 دارم ز پی عشق تو یک انده صد از بیم تو هیچ دم نمییارم زد
1 ای مه تویی از چهار گوهر شده هست زینست که در چهار جایی پیوست
2 در چشم آبی و آتشی اندر دل بر سر خاکی و بادی اندر کف دست
1 از دور مرا بدید لب خندان کرد و آن روی چو مه به یاسمین پنهان کرد
2 آن جان جهان کرشمهٔ خوبان کرد ور نه به قصب ماه نهان نتوان کرد
1 ای گشته چو ماه و همچو خورشید سمر خوی مه و خورشید مدار اندر سر
2 چون ماه به روزن کسان در منگر ناخوانده چو خورشید میا ای دلبر
1 زین پس هر چون که داردم دوست رواست گفتار بیفتاد و خصومت برخاست
2 آزادی و عشق چون همی باید راست بنده شدم و نهادم از یک سو خواست