دشنام که از لب تو مهوش از سنایی غزنوی رباعی 145
1. دشنام که از لب تو مهوش باشد
دری شمرم کش اصل از آتش باشد
1. دشنام که از لب تو مهوش باشد
دری شمرم کش اصل از آتش باشد
1. تو شیردلی شکار تو دل باشد
جان دادنم از پی تو مشکل باشد
1. این ضامن صبر من خجل خواهد شد
این شیفتگی یک چهل خواهد شد
1. در راه قلندری زیان سود تو شد
زهد و ورع و سجاده مردود تو شد
1. بالای بتان چاکر بالای تو شد
سرهای سران در سر سودای تو شد
1. از فقر نشان نگر که در عود آمد
بر تن هنرش سیاهی دود آمد
1. در هجر توام قوت یک آه نماند
قوت دل من جز غمت ای ماه نماند
1. نارفته به کوی صدق در گامی چند
ننشسته به پیش خاصی و عامی چند
1. نقاش که بر نقش تو پرگار افگند
فرمود که تا سجده برندت یک چند
1. مرغان که خروش بینهایت کردند
از فرقت گل همی شکایت کردند
1. ای گل نه به سیم اگر به جانت بخرند
چون بر تو شبی گذشت نامت نبرند
1. این بیریشان که سغبهٔ سیم و زرند
در سبلت تو به شاعری که نگرند