1 جایی که نمودی آن رخ روحافزای بنمای دلی را که نبردی از جای
2 ز آنروز بیندیش که بیعلت و دای خصمی دل بندگان کند بر تو خدای
1 در دام تو هر کس که گرفتارترست در چشم تو ای جهان جان خوارترست
2 آن دل که ترا به جان خریدارترست ای دوست به اتفاق غمخوارترست
1 روز آمد و برکشید خورشید علم شب کرد ازو هزیمت و برد حشم
2 گویی ز میان آن دو زلفین به خم پیدا کردند روی آن شهره صنم
1 دلها همه آب گشت و جانها همه خون تا چیست حقیقت از پس پرده و چون
2 ای بر علمت خرد رد و گردون دون از تو دو جهان پر و تو از هر دو برون
1 خواهم که به اندیشه و یارای درست خود را به در اندازم ازین واقعه چست
2 کز مذهب این قوم ملالم بگرفت هر یک زده دست عجز در شاخی سست
1 در راه تو ار سود و زیانم فارغ وز شوق تو از هر دو جهانم فارغ
2 خود را به تو دادهام از آنم بیغم غمهای تو میخورم از آنم فارغ
1 ای دیدن تو راحت جانم جاوید شب ماه منی و روز روشن خورشید
2 روزی که نباشدم به دیدارت امید آن روز سیاه باد و آن دیده سپید
1 ای چون شکن زلف تو پشتم خم خم وی چون اثر خلق تو صبرم کم کم
2 در مهر و وفایت آزمودم دم دم با این همه تو بهی و آخر هم هم
1 مردی که به راه عشق جان فرساید باید که بدون یار خود نگراید
2 عاشق به ره عشق چنان میباید کز دوزخ و از بهشت یادش ناید
1 روزی که سر از پرده برون خواهی کرد آنروز زمانه را زبون خواهی کرد
2 گر حسن و جمال ازین فزون خواهی کرد یارب چه جگرهاست که خون خواهی کرد