1 در دیدهٔ کبر کبریای تو بسست در کیسهٔ فقر کیمیای تو بسست
2 کوران هزار ساله را در ره عشق یک ذره ز گرد توتیای تو بسست
1 گر گویم جان فدا کنم جان نفسست گر گویم دل فدا کنم دل هوسست
2 گر ملک فدا کنم همان ملک خسست کی برتر ازین سه بنده را دست رسست
1 تا این دل من همیشه عشق اندیشست هر روز مرا تازه بلایی پیش ست
2 عیبم مکنید اگر دل من ریشست کز عشق مراد خانه ویران بیشست
1 زین روی که راه عشق راهی تنگست نه بر خودمان صلح و نه بر کس جنگست
2 میباید می چه جای نام و ننگست کاندر ره عشق کفر و دین همرنگست
1 ار نیست دهان فزونت ار هست کمست گویی به مثل وجودش اندر عدمست
2 درد است و دواست هم شفا و المست گویی ملک الموت و مسیحا بهمست
1 تنگی دهن یار ز اندیشه کمست اندیشهٔ ما برون هستی ستمست
2 گر هست به نیستی چرا متهمست ار نیست فزونشدست ور هست کمست
1 هر روز مرا ز عشق جان انجامت جانیست وظیفه از دو تا بدامت
2 یک جان دو شود چو یابم از انعامت از دو لب تو چهار حرف از نامت
1 آنجا که سر تیغ ترا یافتن ست جان را سوی او به عشق بشتافتن ست
2 زان تیغ اگر چه روی برتافتن ست یک جان دادن هزار جان یافتنست
1 آنم که مرا نه دل نه جان و نه تنست بر من ز من از صفات هستی بدنست
2 تا ظن نبری که هستی من ز منست آن سایه ز من نیست که از پیرهنست
1 برهان محبت نفس سرد منست عنوان نیاز چهرهٔ زرد منست
2 میدان وفا دل جوانمرد منست درمان دل سوختگان درد منست