1 هر روز مرا ز عشق جان انجامت جانیست وظیفه از دو تا بدامت
2 یک جان دو شود چو یابم از انعامت از دو لب تو چهار حرف از نامت
1 عشاق اگر دو کون پیش تو نهند مفلس مانند و از خجالت نرهند
2 من عاشق دلسوخته جانی دارم پیداست درین جهان به جانی چه دهند
1 ای همت صد هزار کس در پی تو وی رنگ گل و بوی گلاب از خوی تو
2 ای تعبیه جان عاشقان در پی تو ای من سر خویش کشتهام در پی تو
1 گفتا که به گرد کوی ما خیره مگرد تا خصم من از جان تو برنارد گرد
2 گفتم که نبایدت غم جانم خورد در کوی تو کشته به که از روی تو فرد
1 قلاشانیم و لاابالی حالیم فتنهشدگان چشم و زلف و خالیم
2 جان داده فدای رطل مالامالیم روشن بخوریم و تیره بر سر مالیم
1 ای کبک شکار نیست جز باز ترا بر اوج فلک باشد پرواز ترا
2 زان مینتوان شناختن راز ترا در پرده کسی نیست هم آواز ترا
1 سرو چمنی یاد نیاید ز منت شد پست چو من سرو بسی در چمنت
2 خورشید همه ز کوه آید بر اوج وان من مسکین ز ره پیرهنت
1 راحت همه از غمی برانداختهایم در بوتهٔ روزگار بگداختهایم
2 کاری نو چو کار عاقلان ساختهایم نقدی به امید نسیه در باختهایم
1 غم کی خورد آنکه شادمانیش تویی یا کی مرد آنکه زندگانیش تویی
2 در نسیهٔ آن جهان کجا بندد دل آنرا که به نقد این جهانیش تویی
1 خود ماه بود چنین منور که تویی یا مهر بود چنین سمنبر که تویی
2 گفتی که برو نکوتری گیر از من الله الله ازین نکوتر که تویی