1 محراب جهان جمال رخسارهٔ تست سلطان فلک اسیر و بیچارهٔ تست
2 شور و شر و شرک و زهد و توحید و یقین در گوشهٔ چشمهای خونخوارهٔ تست
1 امروز ببر زانچه ترا پیوندست کانها همه بر جان تو فردا بندست
2 سودی طلب از عمر که سرمایهٔ عمر روزی چندست و کس نداند چندست
1 بر من فلک ار دست جفا گستردست شاید که بسی وفا و خوبی کردست
2 امروز به محنتم از آن از سر و دست تا درد همان خورد که صافی خوردست
1 تا جان مرا بادهٔ مهرت سودست جان و دلم از رنج غمت ناسودست
2 گر باده به گوهر اصل شادی بودست پس چونکه ز بادهٔ تو رنج افزودست
1 در دام تو هر کس که گرفتارترست در چشم تو ای جان جهان خوارترست
2 وان دل که ترا به جان خریدار ترست ای دوست به اتفاق غمخوار ترست
1 مژگان و لبش عذر و عذابی دگرست وز کبر و ز لطف آتش و آبی دگرست
2 بیشک داند آنکه خردمند بود کان آفت آب آفتاب دگرست
1 هر خوش پسری را حرکات دگرست واندر لب هر یکی حیات دگرست
2 گویند مزاج مرگ دارد هجران هجر پسران خوش ممات دگرست
1 هر روز مرا با تو نیازی دگرست با دو لب نوشین تو رازی دگرست
2 هر روز ترا طریق و سازی دگرست جنگی دگر و عتاب و نازی دگرست
1 در شهر هر آنکسی که او مشهورست دانم که ز درد پای تو رنجورست
2 هستی به معانی تو جهانی دیگر پایی که جهانی نکشد معذورست
1 غم خوردن این جهان فانی هوسست از هستی ما به نیستی یک نفسست
2 نیکویی کن اگر ترا دست رسست کین عالم یادگار بسیار کسست