در دیدهٔ کبر کبریای تو از سنایی غزنوی رباعی 61
1. در دیدهٔ کبر کبریای تو بسست
در کیسهٔ فقر کیمیای تو بسست
1. در دیدهٔ کبر کبریای تو بسست
در کیسهٔ فقر کیمیای تو بسست
1. گر گویم جان فدا کنم جان نفسست
گر گویم دل فدا کنم دل هوسست
1. تا این دل من همیشه عشق اندیشست
هر روز مرا تازه بلایی پیش ست
1. زین روی که راه عشق راهی تنگست
نه بر خودمان صلح و نه بر کس جنگست
1. ار نیست دهان فزونت ار هست کمست
گویی به مثل وجودش اندر عدمست
1. تنگی دهن یار ز اندیشه کمست
اندیشهٔ ما برون هستی ستمست
1. هر روز مرا ز عشق جان انجامت
جانیست وظیفه از دو تا بدامت
1. آنجا که سر تیغ ترا یافتن ست
جان را سوی او به عشق بشتافتن ست
1. آنم که مرا نه دل نه جان و نه تنست
بر من ز من از صفات هستی بدنست
1. برهان محبت نفس سرد منست
عنوان نیاز چهرهٔ زرد منست
1. شبها ز فراق تو دلم پر خونست
وز بیخوابی دو دیده بر گردونست
1. آن روز که بیش با من او را کینست
بیشش بر من کرامت تمکینست