1 تا زلف بتم به بند زنجیر منست سرگشته همی روم نه هشیار و نه مست
2 گویم بگرم زلف ترا هر چون هست نه طاقت دل یابم و نه قوت دست
1 خواهم که به اندیشه و یارای درست خود را به در اندازم ازین واقعه چست
2 کز مذهب این قوم ملالم بگرفت هر یک زده دست عجز در شاخی سست
1 گفتم پس از آنهمه طلبهای درست پاداش همان یکشبه وصل آمد چست
2 برگشت به خنده گفت ای عاشق سست زان یکشبه را هنوز باقی بر تست
1 مستست بتا چشم تو و تیر به دست بس کس که به تیر چشم مست تو بخست
2 گر پوشد عارضت زره عذرش هست از تیر بترسد همه کس خاصه ز مست
1 ای مه تویی از چهار گوهر شده هست زینست که در چهار جایی پیوست
2 در چشم آبی و آتشی اندر دل بر سر خاکی و بادی اندر کف دست
1 چون من به خودی نیامدم روز نخست گر غم خورم از بهر شدن ناید چست
2 هر چند رهی اسیر در قبضهٔ توست زین آمد و شد رضای تو باید جست
1 ای چون گل و مل در به در و دست به دست هر جا ز تو خرمی و هر کس ز تو مست
2 آنرا که شبی با تو بود خاست و نشست جز خار و خمار از تو چه برداند بست
1 ای نیست شده ذات تو در پردهٔ هست ای صومعه ویران کن و زنار پرست
2 مردانه کنون چو عاشقان می در دست گرد در کفر گرد و گرد سر مست
1 لشکرگه عشق عارض خرم تست زنجیر بلا زلف خم اندر خم تست
2 آسایش صدهزار جان یک دم تست ای شادی آن دل که در آن دل غم تست
1 گیرم که چو گل همه نکویی با تست چون بلبل راه خوبگویی با تست
2 چون آینه خوی عیب جویی با تست چه سود که شیمت دورویی با تست