1 ای نیست شده ذات تو در پردهٔ هست ای صومعه ویران کن و زنار پرست
2 مردانه کنون چو عاشقان می در دست گرد در کفر گرد و گرد سر مست
1 ای خواجه محمد ای محامد سیرت ای در خور تاج هر دو هم نام و سرت
2 پیدا به شما دو تن سه اصل فطرت ز آن روی سخا از تو و علم از پدرت
1 گویند که کردهای دلت بردهٔ عشق وین رنج تو هست از دل آوردهٔ عشق
2 گر بر دارم ز پیش دل پردهٔ عشق بینند دلی به نازپروردهٔ عشق
1 کمتر ز من ای جان به جهان خاکی نیست بهتر ز تو مهتری و چالاکی نیست
2 تو بیمنی از منت همی آید باک من با توام ار تو بیمنی باکی نیست
1 سیمرغ نهای که بی تو نام تو برند طاووس نهای که با تو در تو نگرند
2 بلبل نه که از نوای تو جامه درند آخر تو چه مرغی و ترا با چه خرند
1 جز من به جهان نبود کس در خور عشق زان بر سر من نهاد چرخ افسر عشق
2 یک بار به طبع خوش شدم چاکر عشق دارم سر آنکه سر کنم در سر عشق
1 با سینهٔ این و آن چه گویی غم خویش از دیدهٔ این و آن چه جویی نم خویش
2 بر ساز تو عالمی ز بیش و کم خویش آنگاه بزی به ناز در عالم خویش
1 از بهر یکی بوس به دو ماه ای ماه داری سه چهار پنج ماهم گمراه
2 ای شش جهت و هفت فلک را به تو راه از هشت بهشت آمدهای در نه ماه
1 ای آصف این زمانه از خاطر پاک همچون ز سلیمان ز تو شد دیو هلاک
2 ای همچو فرشته اندری عالم خاک آثار تو و شخص تو دور از ادراک
1 مستست بتا چشم تو و تیر به دست بس کس که به تیر چشم مست تو بخست
2 گر پوشد عارضت زره عذرش هست از تیر بترسد همه کس خاصه ز مست