1 روز از طلبت پردهٔ بیکاری ماست شبها ز غمت حجرهٔ بیداری ماست
2 هجران تو پیرایهٔ غمخواری ماست سودای تو سرمایهٔ هشیاری ماست
1 با من ز دریچهای مشبک دلخواه از لطف سخن گفت و من استاده به راه
2 گفتی که ز نور روی آن بت ناگاه صد کوکب سیاره بزاد از یک ماه
1 آن کس که چو او نبود در دهر دگر در خاک شد از تیر اجل زیر و زبر
2 واکنون که همی ز خاک برنارد سر شاید که به خون دل کنم مژگان تر
1 ای عارض گل پوش سمن پاش تو خوش ای چشم پر از خمار جماش تو خوش
2 ای زلف سیه فروش فراش تو خوش بر عاشق پر خروش پرخاش تو خوش
1 آن بت که دل مرا فرا چنگ آورد شد مست و سوی رفتن آهنگ آورد
2 گفتم: مستی، مرو، سر جنگ آورد چون گل بدرید جامه و رنگ آورد
1 فرمان حسود فتنهانگیز مکن چشم از پی کشتن رهی تیز مکن
2 چون عذر گذشته را نخواهی باری با من سخنان وحشتانگیز مکن
1 آب ارچه نمیرود به جویم با تو جز در ره مردمی نپویم با تو
2 گویی که چه کردهام نگویی با من آن چیست نکردهای چگویم با تو
1 خود را چو عطا دهی فراوان مستای وز منع کسی نیز مرو نیک از جای
2 در منع و عطا ترا نه دستست و نه پای بندنده خدایست و گشاینده خدای
1 تا نقطهٔ خال مشک بر رخ زدهای عشق همه نیکوان تو شهرخ زدهای
2 طغرای شهنشاه جهان منسوخست تا خط نکو بر رخ فرخ زدهای
1 گردی که ز دیوار تو برباید باد جز در چشمم از آن نشان نتوان داد
2 ای در غم تو طبع خردمندان شاد هر کو به تو شاد نیست شادیش مباد