1 چوبی بودم بود به گل در پایم در خدمت مختار فلک شد جایم
2 در خدمت او چنان قوی شد رایم کامروز ستون آسمان را شایم
1 گر شاد مکن ور یاد نیایدت ز من یاد مکن
2 لیکن به وفا بر تو که این خسته دلم از بند غم عشق خود آزاد مکن
1 با خوی بد تو گر چه در پرخاشیم باری به غمت به گرد عالم فاشیم
2 چون نزد تو ما ز جملهٔ اوباشیم سودای تو میپزیم و خوش میباشیم
1 گیرم ز غمت جان و خرد پیر کنم خود را ز هوس ناوک تقدیر کنم
2 بر هر دو جهان چهار تکبیر کنم شایستهٔ تو نیم، چه تدبیر کنم
1 چشمم ز فراق تو جهانسوز مباد بر من سپه هجر تو پیروز مباد
2 روزی اگر از تو باز خواهم ماندن شب باد همه عمر من آن روز مباد
1 من چون تو نیابم تو چو من یابی صد پس چون کنمت بگفت هر ناکس زد
2 کودک نیم این مایه شناسم بخرد پای از سر و آب از آتش و نیک از بد
1 ما شربت هجر تو چشیدیم و شدیم هجران تو بر وصل گزیدیم و شدیم
2 در جستن وصل تو ز نایافتنت دل رفت و طمع ز جان بریدیم و شدیم
1 کردی تو پریر آب وصل از رخ پاک تا دی شدم از آتش هجر تو هلاک
2 امروز شدی ز باد سردم بیباک فردا کنم از دست تو بر تارک خاک
1 آن روز که شیر خوردم از دایهٔ عشق از صبر غنی شدم به سرمایهٔ عشق
2 دولت که فگند بر سرم سایهٔ عشق بر من به غلط ببست پیرایهٔ عشق
1 آنجا که سر تیغ ترا یافتن ست جان را سوی او به عشق بشتافتن ست
2 زان تیغ اگر چه روی برتافتن ست یک جان دادن هزار جان یافتنست