1 ای بی تو دلیل اشهب و ادهم تو اقبال فرو شد که برآمد دم تو
2 دیوانه شدست عقل در ماتم تو جان چیست که خون نگرید اندر غم تو
1 چشمی دارم ز اشک پیمانهٔ عشق جانی دارم ز سوز پروانهٔ عشق
2 امروز منم قدیم در خانهٔ عشق هشیار همه جهان و دیوانهٔ عشق
1 یک روز دلت به مهر ما نگراید دیوت همه جز راه بلا ننماید
2 تا لاجرم اکنون که چنینت باید میگوید من همی نگویم شاید
1 این اسب قلندری نه هر کس تازد وین مهرهٔ نیستی نه هر کس بازد
2 مردی باید که جان برون اندازد چون جان بشود عشق ترا جان سازد
1 ای مانده زمان بنده اندر یادت دادست ملک ز آفرینش دادت
2 تو عید منی به عید بینم شادت ای عید رهی عید مبارک بادت
1 آن باید آن که مرد عاشق آید تا عشق هنرهای خودش بنماید
2 شاهنشه عشق روی اگر بنماید با او همه غوغای جهان برناید
1 نادیده من از عشق تو یک روز فراغ بهره نبرد مرا ز وصلت جز داغ
2 کردی تن من ز تاب هجران چو کناغ تا خو داری تو دوست کشتن چو چراغ
1 تنگی دهن یار ز اندیشه کمست اندیشهٔ ما برون هستی ستمست
2 گر هست به نیستی چرا متهمست ار نیست فزونشدست ور هست کمست
1 ای معتبران شهر والیتان کو تابنده خدای در حوالیتان کو
2 وی قوم جمال صدر عالیتان کو زیبای زمانه بلمعالیتان کو
1 روزی که رطب داد همی از پیشت آن روز به جان خریدمی تشویشت
2 اکنون که دمید ریش چون حشیشت تیزم بر ریش اگر ریم بر ریشت