هر چند شدم ز عش تو خوار از سنایی غزنوی رباعی 253
1. هر چند شدم ز عش تو خوار و خجل
در عشق به جز درد ندارم حاصل
...
1. هر چند شدم ز عش تو خوار و خجل
در عشق به جز درد ندارم حاصل
...
1. ای عهد تو عهد دوستان سر پل
از وصل تو هجر خیزد از عز تو دل
...
1. از گفتهٔ بد گوی تو چون هر عاقل
در کوشش خصم تو چو هر بیحاصل
...
1. با چهرهٔ آن نگار خندان ای گل
بیرون نبری زیره به کرمان ای گل
...
1. ای عمر عزیز داده بر باد ز جهل
وز بیخبری کار اجل داشته سهل
...
1. در عشق تو خفته همچو ابروی توام
زخمم چه زنی نه مرد بازوی توام
...
1. از روی عتاب اگر چه گویی سردم
در صف بلا گرچه دهی ناوردم
...
1. بسیار ز عاشقیت غمها خوردم
در هجر بسی شب که به روز آوردم
...
1. بر دل ز غم فراق داغی دارم
در یافتن کام فراغی دارم
...
1. هر بار ز دیده از تو در تیمارم
تا بهره ز دیدار تو چون بردارم
...
1. هر روز به درد از تو نویدی دارم
بر تهمت عود خشک بیدی دارم
...
1. نامت پس ازین یارا به اسم دارم
نوشت پس ازین چو نیش کژدم دارم
...