1 بد کمتر ازین کن ای بت سیمینتن کایزد به بدت باز دهد پاداشن
2 یکباره مکن همه بدیها با من لختی بنه ای دوست برای دشمن
1 غم خوردن این جهان فانی هوسست از هستی ما به نیستی یک نفسست
2 نیکویی کن اگر ترا دست رسست کین عالم یادگار بسیار کسست
1 چون چهرهٔ تو ز گریه باشد پر درد زنهار به هیچ آبی آلوده مگرد
2 اندر ره عاشقی چنان باید مرد کز دریا خشک آید از دوزخ سرد
1 هستی تو سزای این و صد چندین رنج تا با تو که گفت کین همه بر خود سنج
2 از جستن و خواستن برآسای و مباش آرام گزین که خفتهای بر سر گنج
1 گر بدگویی ترا بدی گفت ای ماه هرگز نشود بر تو دل بنده تباه
2 از گفتهٔ بدگوی ز ما عذر مخواه کایینه سیه نگردد از روی سیاه
1 گفتم که ببرم از تو ای بینایی گفتی که بمیر تا دلت بربایی
2 گفتار ترا به آزمایش کردم می بشکیبم کنون چه میفرمایی
1 ای گلبن نابسوده او باش هنوز وی رنگ تو نامیخته نقاش هنوز
2 بوی تو نکردست صبا فاش هنوز تا بر تو وزد باد صبا باش هنوز
1 آنها که اسیر عشق دلدارانند از دست فلک همیشه خونبارانند
2 هرگز نشود بخت بد از عشق جدا بدبختی و عاشقی مگر یارانند
1 بهرام دواند هر دو جویندهٔ کین آن قوت ملک آمد و این قوت دین
2 هر روز کند اسب سعادت را زین بهرام فلک ز بهر بهرام زمین
1 روزی که بتم ز فوطه رخ بنماید با فوطه هزار جان ز تن برباید
2 در فوطه بتا خمش ازین به باید عاشق کش فوطه پوش نیکو ناید