چون می دانی همه ز خاک از سنایی غزنوی رباعی 289
1. چون می دانی همه ز خاک و آبیم
امروز همه اسیر خورد و خوابیم
...
1. چون می دانی همه ز خاک و آبیم
امروز همه اسیر خورد و خوابیم
...
1. یک چند در اسلام فرس تاختهایم
یک چند به کفر و کافری ساختهایم
...
1. راحت همه از غمی برانداختهایم
در بوتهٔ روزگار بگداختهایم
...
1. از دیده درم خرید روی تو شدیم
وز گوش غلام های و هوی تو شدیم
...
1. ما شربت هجر تو چشیدیم و شدیم
هجران تو بر وصل گزیدیم و شدیم
...
1. زان یک نظر نهان که ما دزدیدیم
دور از تو هزار درد و محنت دیدیم
...
1. کاری که نه با تو بینظام انگاریم
صبحی که نه با تو، وقت شام انگاریم
...
1. تا ظن نبری که از تو آگاهتریم
ما از تو به صد دقیقه گمراهتریم
...
1. مانندهٔ باد اگر چه بیپا و سریم
پیوسته چو آتش ره بالا سپریم
...
1. با خوی بد تو گر چه در پرخاشیم
باری به غمت به گرد عالم فاشیم
...
1. ای روی تو پاکیزهتر از کف کلیم
آنرا مانی که کرد احمد به دو نیم
...
1. قائم به خودی از آن شب و روز مقیم
بیمت ز سمومست و امیدت به نسیم
...