1 چون حمله دهی نیک سوارا که تویی چون بوسه دهی ظریف یارا که تویی
2 در صلح شکر بوسه شکارا که تویی در جنگ قوی ستیزه گارا که تویی
1 آنکس که به یاد او مرا کار نکوست با دشمن من همی زید در یک پوست
2 گر دشمن بنده را همی دارد دوست بدبختی بندهست نه بدعهدی اوست
1 ای قامت سرو گشته کوتاه به تو در شب مرو ای شده خجل ماه به تو
2 گر رنج رسد مباد ناگاه به تو آن رنج رسد به من پس آنگاه به تو
1 قائم به خودی از آن شب و روز مقیم بیمت ز سمومست و امیدت به نسیم
2 با ما نه ز آب و آتشت باشد بیم چون سایه شدی ترا چه جیحون چه جحیم
1 شمعی که چو پروانه بود نزد تو کس نتوان چو چراغ پیش تو داد نفس
2 با مشعلهٔ عشق تو با دست عسس قندیل شب وصال تو زلف تو بس
1 آنها که درین حدیث آویختهاند بسیار ز دیده خون دل ریختهاند
2 بس فتنه که هر شبی برانگیختهاند آنگاه به حیلت از تو بگریختهاند
1 هر چند بود مردم دانا درویش صد ره بود از توانگر نادان بیش
2 این را بشود جاه چو شد مال از پیش و آن شاد بود مدام از دانش خویش
1 عقلی که خلاف تو گزیدن نتوان دینی که ز شرط تو بریدن نتوان
2 وهمی که به ذات تو رسیدن نتوان دهری که ز دام تو رهیدن نتوان
1 آن به که کنم یاد تو ای حور نژاد و آن به که نیارم از جفاهای تو یاد
2 گر چه به خیال تست بیهوده و باد بیهوده ترا به باد نتوانم داد
1 گبری که گرسنه شد به نانی ارزد سگ زان تو شد به استخوانی ارزد
2 اظهار نهانی به جهانی ارزد آسایش زندگی به جانی ارزد