1 ای در سر زلف تو صبا عنبر بیز وی نرگس شهلای تو بس شورانگیز
2 هر قطره که میچکد ز خون دل من در جام وفای تست کژدار و مریز
1 یک چند در اسلام فرس تاختهایم یک چند به کفر و کافری ساختهایم
2 چون قاعدهٔ عشق تو بشناختهایم از کفر به اسلام نپرداختهایم
1 در دیدهٔ کبر کبریای تو بسست در کیسهٔ فقر کیمیای تو بسست
2 کوران هزار ساله را در ره عشق یک ذره ز گرد توتیای تو بسست
1 دی بنده چو آن لالهٔ خندان تو دید وان سیب در آن رهگذر جان تو دید
2 نی سیب در آن حقهٔ مرجان تو دید کاندر دل تنگ خود زنخدان تو دید
1 مژگان و لبش عذر و عذابی دگرست وز کبر و ز لطف آتش و آبی دگرست
2 بیشک داند آنکه خردمند بود کان آفت آب آفتاب دگرست
1 ما ذات نهاده بر صفاتیم همه موصوف صفت سخرهٔ ذاتیم همه
2 تا در صفتیم در مماتیم همه چون رفت صفت عین حیاتیم همه
1 در بند بلای آن بت کش بودن صد بار بتر زان که در آتش بودن
2 اکنون که فریضهست بلاکش بودن خوش باید بود وقت ناخوش بودن
1 گر تو به صلاح خویش کم نازی به با حالت نقد وقت در سازی به
2 در صومعه سر ز زهد نفرازی به بتخانه اگر ز بت بپردازی به
1 روزاز دورخت بروشنی ماند عجب آن مقنعهٔ چو شب نگویی چه سبب
2 گویی که به ما همی نمایی ز طرب کاینک سر روز ما همی گردد شب
1 نی آب دو چشم داری ای حورافش زان روی درین دلست چندین آتش
2 بی باد تکبر تو ای دلبر کش با خاک سر کوی تو دل دارم خوش