1 چون از اجل تو دید بر لوح آثار دست ملکالموت فرو ماند از کار
2 از زاری تو به خون دل جیحونوار مرگ تو همی بر تو فرو گرید زار
1 بیزار شو از خود که زیان تو تویی کم شو ز ستاره کاسمان تو تویی
2 پیدا دگران راست نهان تو تویی خوش باش که در جمله جهان تو تویی
1 بادی که بیاوری به ما جان چو نفس ناری که دلم همی بسوزی به هوس
2 آبی که به تو زنده توان بودن و بس خاکی که به تست بازگشت همه کس
1 گه یار شوی تو با ملامتگر من گه بگریزی ز بیم خصم از بر من
2 بگذار مرا چو نیستی در خور من تو مصلح و من رند نداری سر من
1 ای سوسن آزاد ز بس رعنایی چون لاله ز خنده هیچ میناسایی
2 پشتم چو بنفشه گشت ای بینایی زیرا که چو گل زود روی، دیر آیی
1 ای عقل اگر چند شریفی دون شو وی دل زدگی به گرد و خون در خون شو
2 در پردهٔ آن نگار دیگرگون شو با دیده درآی و بی زبان بیرون شو
1 ای مجلس تو چو بخت نیک اصل طرب وین در سخنهات چو روز اندر شب
2 خورشید سما را چو ز چرخست نسب خورشید زمینی و چو چرخی چه عجب
1 در وصل شب و روز شمردیم بهم در هجر بسی راه سپردیم بهم
2 تقدیر به یکساعت برداد به باد رنجی که به روزگار بردیم بهم
1 تا بشنیدم که گرمی از آتش تب گرمی سوی دل بردم و سردی سوی لب
2 مرگست ندیمم از فراقت همه شب تب با تو و مرگ با من این هست عجب
1 از عشق تو ای صنم به شبهای دراز چون شمع به پای باشم و تن به گداز
2 تا بر ندمد صبح به شبهای دراز جان در بر آتشست و دل در دم گاز