1 هر چند در میان دو گویم زمین و چرخ لیک این دو گوی را به یک اندیشه پهنهام
2 در دیدهٔ سخای تو پوشیده ماندهام زان پیش تو چو نور دو چشمت برهنهام
1 خواجه منصور بپژمرد ز مرگ تازگی جهل ز پژمردن اوست
2 عالمی بستهٔ جهلند و کنون زندگی همه در مردن اوست
1 مرا به غزنین بسیار دوستان بودند به نامهای ز من آن قوم را نیامد یاد
2 مگر که جمله بمردند و نیز شاید بود خدای عزوجل جمله را بیامرزاد
1 ای خداوند قایم قدوس ملک تو ناقیاس و نامحسوس
2 قایمی خود به خود قیام تو نیست به قیامی که هست ضد جلوس
3 ساحت سینههای مشتاقان ز آرزوی تو شد به دور و شموس
4 در دل عارفان حضرت تو صد نهال از محبتت مغروس
1 ای جود تو ز لذت بخشش سوال جوی وی عفو تو ز غایت رحمت پناه دوست
2 بیم و امید بنده ز رد و قبول تست یک شهر خواه دشمن من گیر خواه دوست
1 چند گویی که بیا تا بر وزانت برم تا ز تو دور کند مکرمتش احزان را
2 تو که ناموزونی خیز و ببر وزان شو من که موزون شدهام تا چکنم وزان را
1 با سنایی سره بود او چو یکی دانگ نداشت چون دو دانگش به هم افتاد به غایت بد شد
2 به قبول دو سه نسناس به نزدیک خران گر چه دی بیخردی بود کنون بخرد شد
3 راست چون تا که جز آحاد شماریش نبود چون مگس بر سر او رید نهش نهصد شد
1 گر مقصر شدم به خدمت تو بد مکن بر رهی کمانی خویش
2 بهترین خدمتست آنکه رهی دور دارد ز تو گرانی خویش
1 ای دریغا که روز برنایی عهد بشکست و جاودانه نماند
2 از زمانه غرض جوانی بود لیک از گردش زمانه نماند
3 آب معشوق را زمانه بریخت و آتش عشق را زبانه نماند
4 ای سنایی دل از جهان برکن بر کس این دور جاودانه نماند
1 تو مرا از نسب و جان و خرد خویش منی من از آمیزش این چار گهر خویش توام
2 تو همه روزه بیاراسته چون دین منی من همه ساله برهنه شده چون کیش توام
3 پیش من حسن همانست که تو پیش منی نزد تو عیب چنانست که من پیش توام