1 گوهر روح بود خواجه وزیر لیک محبوس مانده در تن خویش
2 چون تنش روح گشت تیز چنو باز پرید سوی معدن خویش
1 گر مقصر شدم به خدمت تو بد مکن بر رهی کمانی خویش
2 بهترین خدمتست آنکه رهی دور دارد ز تو گرانی خویش
1 ز تو ای چرخ نیلی رنگ دارم هزاران سان عنا و درد جامع
2 نه تنها از تو بل کز هر چه جز تست به من بر هست همچون سیف قاطع
3 مرا زان مرد نشناسی تو زنهار که گردم از تو اندر راه راجع
4 طمع چون بگسلم از خلق از تو مرا خوا یار باش و خوا منازع
1 ثنا گفتیم ما مر خواجهای را که نشناسد مقفا را ز مردف
2 عطارد در اسد بادش همیشه یکی مقلوب و آن دیگر مصحف
1 ای آنکه ترا در تو تویی نیست تصرف آن به که نگویی تو سخن را ز تصوف
2 در کوی تصوف به تکلف مگذر هیچ زیرا که حرامست درین کوی تکلف
3 در عشوهٔ خویشی تو و این مایه ندانی ای دوست ترا از تو تویی تست تخلف
4 راهیست حقیقت که درو نیست تکلف زنهار مکن در ره تحقیق توقف
1 بجهم از بد ایام چنانک از کمان ختنی تیر خدنگ
2 گر به هر جور که آید بکشد من پلنگم نکشم جور پلنگ
3 خواری و اسب گرانمایه مباد من و این نفس عزیز و خر لنگ
1 گفت بر دوخته مرا شعری خواجه خیاطی از سر فرهنگ
2 معنی او چو ریسمان باریک قافیت همچو چشم سوزن تنگ
1 طلوع مهر سعادت به ساحت اقبال ظهور ماه معالی بر آسمان جلال
2 نتیجهٔ کرم و مردمی و فضل و هنر طلیعهٔ اثر لطف ایزد متعال
3 خجسته باد و همایون مبارک و میمون به سعد طالع و بخت جوان و نیکوفال
1 تو مرا از نسب و جان و خرد خویش منی من از آمیزش این چار گهر خویش توام
2 تو همه روزه بیاراسته چون دین منی من همه ساله برهنه شده چون کیش توام
3 پیش من حسن همانست که تو پیش منی نزد تو عیب چنانست که من پیش توام
1 هر چند در میان دو گویم زمین و چرخ لیک این دو گوی را به یک اندیشه پهنهام
2 در دیدهٔ سخای تو پوشیده ماندهام زان پیش تو چو نور دو چشمت برهنهام