1 داستان پسر هند مگر نشنیدی که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید
2 پدر او لب و دندان پیمبر بشکست مادر او جگر عم پیمبر بمکید
3 خود به ناحق حق داماد پیمبر بگرفت پسر او سر فرزند پیمبر ببرید
4 بر چنین قوم چرا لعنت و نفرین نکنیم لعنة الله یزیدا و علی حب یزید
1 گر چه شمشیر حیدر کرار کافران کشت و قلعهها بگشاد
2 تا سه تا نان نداد در حق او هفده آیت خدای نفرستاد
1 ز تو ای چرخ نیلی رنگ دارم هزاران سان عنا و درد جامع
2 نه تنها از تو بل کز هر چه جز تست به من بر هست همچون سیف قاطع
3 مرا زان مرد نشناسی تو زنهار که گردم از تو اندر راه راجع
4 طمع چون بگسلم از خلق از تو مرا خوا یار باش و خوا منازع
1 آمد آن حور و دست من بربست زده استادوار نیش به دست
2 زنخ او به دست بگرفتم چون رگ دست من ز نیش بخست
3 گفت هشیار باش و آهسته دست هر جا مزن چون مردم مست
4 گفتمش گر به دست بگرفتم زنخ سادهٔ تو عذرم هست
1 اگر چون زر نخواهی روی عاشق منه بر گردن چون سیم سنگور
2 جهان از زشت قوادان تهی شد که حمال فقع باید همی حور
1 برخیز و برافروز هلا قبلهٔ زردشت بنشین و برافگن شکم قاقم بر پشت
2 بس کس که به زردشت نگروید و کنون باز ناکام کند روی سوی قبلهٔ زردشت
3 بس سرد نپایم که مرا آتش هجران آتشکده کرد این دل و این دیده چو چرخشت
4 گر دست نهم بر دل از سوختن دل انگشت شود بیشک در دست من انگشت
1 ای به نزد عاشقان از شاهدی از همه معشوقگان معشوقتر
2 کس ندید اندر جهان از خلق و خلق هیچ مخلوقی ز تو مرزوق تر
1 چو خواهم کرد زرق و هزل و ریواس نخواهم نیز عاقل بود و فرناس
2 مرا چون نیست بر کس هیچ تفضیل چه خواهم کرد زهد و فضل عباس
3 بیاور طاس می بر دست من نه به جای چنگ بر زن طاس بر طاس
4 قرین و جنس من خمار و مطرب بسندهست از همه اقران و اجناس
1 خواجگانی که اندرین حضرت خویشتن محتشم همی دارند
2 آن نکوتر که خادمان نخرند حرم اندرحرم همی دارند
1 ای بس که نباشی تو و ای بس که درین چرخ بی تو زحل و زهره به حوت و حمل آید
2 هرچ آن تو طمع داری کاید ز کواکب ویحک همه از حکم قضای ازل آید
3 روزی که به دیوان مثلا دیرتر آیی ترسی که در اسباب وزارت خلل آید
4 گفتهست سنایی که ترا با همه تعظیم ای بس که به دیوان وزارت بدل آید