رفت قاضی بلمعالی از سنایی غزنوی قصیده-قطعه 156
1. رفت قاضی بلمعالی ای سنایی آه کو
همچو دل جانت بر آن صدر جهان همراه کو
...
1. رفت قاضی بلمعالی ای سنایی آه کو
همچو دل جانت بر آن صدر جهان همراه کو
...
1. ایا کشیخان بد اصل ای سه بوسش
علی نامی دریغ این نام بر تو
...
1. با تو باشم از تو نندیشم که با فضلی و عدل
نه بدان کز راه عقل و معرفت پیشم ز تو
...
1. در چشمت ای رفیقک ای خام قلتبان
برتر ز سرومان همی آید حشیش تو
...
1. ای چو ماهی نشسته در خرگاه
وز تو خرگاه چون سپهر از ماه
...
1. اعتقاد محمد بهروز
کرد روزیش از آن جهان آگاه
...
1. گفتم بنالم از تو به یاران و دوستان
باشد که دست ظلم بداری ز بیگناه
...
1. ای فلک شمس شرف جاه تو
باد بر افزون چو مه یکشبه
...
1. بخور من بود دود درمنه
چنین باشد کسی را کو درم نه
...
1. ای تیر غم و رنج بسی خورده و برده
واقف شده بر معرفت خرقه و خورده
...
1. ای زده بر فلک سراپرده
رخت بر تخت عیسی آورده
...
1. این چه قرنست اینکه در خوابند بیداران همه
وین چه دورست اینکه سرمستند هشیاران همه
...