چون به ملک اندر از سنایی غزنوی قصیده-قطعه 180
1. چون به ملک اندر بر آرد گردی از مردان مرد
داد او را تاج و تخت و ملک عالم بر سری
1. چون به ملک اندر بر آرد گردی از مردان مرد
داد او را تاج و تخت و ملک عالم بر سری
1. معجز معجزی پدید آمد
چون فرورید قوم او پسری
1. شد باز گهر طبع گهرزای معزی
شد یار فلک عقل فلکسای معزی
1. سخن را به خواب اندرون دوش گفتم
که گر شدی معزی تو دایم همی زی
1. ای سه بوسش به آدمی ناژی
زن تو راستست و تو کاژی
1. روی من شد چو زر و دیده چو سیم
از پی بخششت ای خواجه علی
1. زشتم خواندی و راست گفتی
من نیز بگویم ار نجوشی
1. خسرو از مازندران آید همی
یا مسیح از آسمان آید همی
1. مرا شهابی گر هجو کرد صد خروار
نیافت خواهد پاسخ ز لفظ من تنگی
1. خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد
اندر حکایت خلفا زید باهلی
1. ای کاشکی ز مادر گیتی نزادمی
یا پس چو زاده بودم جان را بدادمی
1. خود درشتی گر ببیند کور چشم و کور دل
خواه با او مردمی کن خواه با او کژدمی