1 چو شعر حکیمانه گفتم ترا تو جود کریمانه با من بکن
2 ازیرا که بر ما پس مرگ ما نماند همی جز سخا و سخن
1 هر که چون کاغذ و قلم باشد دو زبان و دو روی گاه سخن
2 همچو کاغذ سیاه کن رویش چون قلم گردنش به تیغ بزن
1 ای خرد را جمال و جان را زین ذکر و شعر توام چو دین و چو دین
2 به دو وزنم ستوده در یک بیت به دو بحر آب داده از یک عین
3 من ز شعر تو دیده موسیوار در یکی بیت مجمعالبحرین
4 بلبلم خواندهای و سیمرغم من خود از ناقصی غربالبین
1 ای جمال معاشران چونست آن دو حمال گام گستر تو
2 چند با اشک و رشک خواهد بود عرش و فرش از لحاف و بستر تو
3 چند بی سرمه سای خواهد بود بر فلک همنشین اختر تو
4 چند بیبوسه جای خواهد بود بر زمین شاهراه کشور تو
1 خواجه سلام علیک کو لب چون نوش او پستهٔ دربار او لعل گهر پوش او
2 کی به اشارت ز دور چشم ببیند لبش زان که نداند همی شکل لبش هوش او
3 چشم کجا بیندش از ره صورت از آنک هست نهان جای عقل در لب خاموش او
4 جای فرشتست و دیو چشم قوی خشم او حجلهٔ عقلست و جان گوش سخن کوش او
1 خواجه غلط کرده است در چه؟ در ابروی او زان که نسازد همی قبلهٔ دل سوی او
2 قبلهٔ عقلست و نقل پیچ و خم زلف او دایهٔ حورست و روح بوی خوش و خوی او
3 شیر فلک را شدست از پی کسب شرف مسجد حاجت روا خاک سر کوی او
4 تاز دو عید و یکی قدر چه خیزد ترا عید همی بین و قدر در شکن موی او
1 رفت قاضی بلمعالی ای سنایی آه کو همچو دل جانت بر آن صدر جهان همراه کو
2 خود گرفتم صد هزاران آه کردی لیک باز چون مریدان جان بر آوردن به پیش آه کو
3 از پی آن تیز خاطر قد کمان کردی ز غم پس چو تیر اندر کمان در وی دل یکتاه کو
4 آفتابی بود یوسف بلمعالی ماه او گر فرو رفت آفتاب ای قوم باری ماه کو
1 ایا کشیخان بد اصل ای سه بوسش علی نامی دریغ این نام بر تو
2 ز هر خلقی که ایزد آفریدست بتر سگ دم و از سگ دم بتر تو
3 ترا ز جملهٔ اهل نشابور پدر ننگ آمد و ننگ پدر تو
4 مرا سعد علی نانی همی داد نگنجید آن سخا و فضل در تو
1 با تو باشم از تو نندیشم که با فضلی و عدل نه بدان کز راه عقل و معرفت پیشم ز تو
2 باز کز تو دور باشم هیچ نندیشم ز کس از تو نندیشم چرا زیرا که نندیشم ز تو
1 در چشمت ای رفیقک ای خام قلتبان برتر ز سرومان همی آید حشیش تو
2 آن به که در هجای تو از تو بنگذرم تصحیف معنی لقب تو بریش تو