1 ای به عین حقیقت اندر عین باز کرده ز بهر دیدن عین
2 پیش عین تو عین دوست عیان تو رسیده به عین و گویی این
3 چون تو آید ز عین تو همه تو ایستاده چو سد ذوالقرنین
4 تا تو گویی تو آن نه تو تو تویی آن تو از تو دروغ باشد و مین
1 چنگری ای پارسا در عاشق مسکین به کین تا ز بد فعلی چه داری بر مسلمانان یقین
2 من گنه کارم تو طاعت کن چه جویی جرم من زان که من گویم بتر از من نیاید بر زمین
3 باز خواهد دست شاه و شیر جوید بیشه را بوم را ویرانه سازد همچو سگ را پارگین
4 آنکه نشنیدست عدل عمر عبدالعزیز لاجرم حجاج را خواند امیرالمومنین
1 در طریق دین قدم پیوسته بوذر وار زن ور زنی لافی ز شرع احمد مختار زن
2 اندر ایمان همچو شهباز خشین مردانه باش بر عدوی دین همیشه تیغ حیدروار زن
3 گرد گلزار فنا تا چند گردی زابلهی در سرای باقی آی و خیمه در گلزار زن
4 لشکر کفرست و حرص و شهوت اندر تن ترا ناگهان امشب یکی بر لشکر کفار زن
1 پای بلقاسم ز پای بلحکم بشناس نیک نیستی ایوب فرمان از دم کرمان مکن
2 تیغ شرع از تارک بدخواه دین داری دریغ شرط مردان این نباشد ای برادر آن مکن
3 عزم داری تا که خود بزغاله را بریان کنی پس چو ابراهیم رو فرزند را قربان مکن
4 این ترا معلوم گردد لیکن اکنون وقت نیست کیست هر کو گر تواند گفت این کن آن مکن
1 زهرهٔ مردان نداری خدمت سلطان مکن پنجهٔ شیران نداری عزم این میدان مکن
2 فرش شاهان گر ندیدی گستریده شاهوار خویشتن چنبر مساز و نقش شادروان مکن
3 خانه را گر کدخدایی میندانی کرد هیچ پادشاهی زمین و ملکت یزدان مکن
4 در خراباتی ندانی رطل مالامال خورد چهرهٔ زرد ار نداری دعوی ایمان مکن
1 ای برادر خویش را زین جمع خودبینان مکن کار دشوارست تو بر خویشتن آسان مکن
2 صحبت هر ناکسی مگزین و رنج دل مبین روی بر ایشان مدار و پشت بر ایشان مکن
3 عقل سلطانست و فرمانش روان بر جان و دل رو چو مردان روز و شب جز خدمت سلطان مکن
4 مرد باش و گرم رو در راه مردان روز و شب تیغ گیر و زخم زن دین از زبان ویران مکن
1 دعوی دین میکنی با نفس دمسازی مکن سینهٔ گنجشک جویی دعوی بازی مکن
2 مکر مرد مرغزی از غول نشناسی برو همنشین طراریان گر بز رازی مکن
3 ای ز کشی ناپذیرفته سیه رویان کفر با نکورویان دین پاک طنازی مکن
4 ور همی خواهی کنی بازی تو با حوران خلد پس درین بازار دنیا بوزنه بازی مکن
1 یک روز بپرسید منوچهر ز سالار کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان
2 او داد جوابش که در این عالم فانی گفتار حکیمان به و کردار ندیمان
1 روزگاریست که کان گهرند اندرین وقت همه بیسنگان
2 بیبنان گشته همه بیداران بیسران مانده همه سرهنگان
3 همه خردان بزرگاندیشان همه پستان دراز آهنگان
4 همه بیدستان در وقت دهش باز گاه ستدن با چنگان
1 خواهد که شاعران جهان بی صله همی باشند پیش خوانش دایم مدیح خوان
2 الحق بزرگوار خردمند مهتریست کورا کسی مدیح برد خاصه رایگان
3 مدحش چرا کنم که بیالایدم خرد هجوش چرا کنم که بفرسایدم زبان
4 باشد دروغ مدح در آن خر فراخ کون باشد دریغ هجو از آن خام قلتبان