1 در شهر مرد نیست ز من نابکارتر مادر پسر نزاد ز من خاکسارتر
2 مغ با مغان به طوع ز من راستگوی تر سگ با سگان به طبع ز من سازگارتر
3 از مغ هزار بار منم زشت کیشتر وز سگ هزار بار منم زشت کارتر
4 هر چند دانم این به یقین کز همه جهان کس راز حال من نبود کارزارتر
1 پسری دیدم پوشیده قبای گفتم او را که به نزدیک من آی
2 گفت من دیر بمانم نایم گفتم او را که بیا ژاژ مخای
3 دیر کی مانی جایی که بود سیم در دست و گروگان در پای
4 من اگر ایستادهام مسته خویشتن گر نشستهای مستای
1 به هفت کشور تا شکر پنج و ده گویم نبود خواهم ساکن دو روز در یک جای
2 دو پای دارم چار دگر بباید از آنک به هفت کشور نتوان رسید بیشش پای
3 چنان زندگانی کن ای نیک رای از آن پس که توفیق دادت خدای
4 که خایند ز اندوهت انگشت دست چو اندر زمینت آید انگشت پای
1 هم اکنون از هم اکنون داد بستان که اکنونست بیشک زندگانی
2 مکن هرگز حوالت سوی فردا که حال و قصهٔ فردا ندانی
1 سخا و سخن جان محضست ایرا که از خوب گویی و از خوشخویی
2 بماند همی زنده بی کالبد ز من شعر نیک و ز تو نیکویی
1 بخور من بود دود درمنه چنین باشد کسی را کو درم نه
2 چو بی سیمم ولی دایم به شکرم تقاضا گر ملازم بر درم نه
3 اگر گردون به کام من نگردد چه گویی بردهٔ خود بر درم نه
1 گر تو به دو گانهای ز ما پیشی ما از تو به فضل و مردمی پیشیم
2 گر زر نبود ز خدمتت ما را از سبلت تو به جو نیندیشیم
1 ای جمال معاشران چونست آن دو حمال گام گستر تو
2 چند با اشک و رشک خواهد بود عرش و فرش از لحاف و بستر تو
3 چند بی سرمه سای خواهد بود بر فلک همنشین اختر تو
4 چند بیبوسه جای خواهد بود بر زمین شاهراه کشور تو
1 در چشمت ای رفیقک ای خام قلتبان برتر ز سرومان همی آید حشیش تو
2 آن به که در هجای تو از تو بنگذرم تصحیف معنی لقب تو بریش تو
1 ای تیر غم و رنج بسی خورده و برده واقف شده بر معرفت خرقه و خورده
2 بر ظاهر خود نقش شریعت بگشادم در باطن خود حرف حقیقت بسترده
3 با هستی خود نرد فنا باخته بسیار صد دست فزون مانده و یک دست نبرده
4 در آرزوی کوی خرابات همه سال اول قدم از راه خرابی بسپرده