1 گر سنایی دم زند آتش درین عالم زند این جهان بیوفا چون ذرهای بر هم زند
2 آدمی شکلست لیکن رسم آدم دور ازو از هوای معرفت او لاف کی ز آدم زند
3 این جهان چون ذرهای در چشم او آید همی او نبیند ذرهای و چشم را بر هم زند
4 کم زنی داند ز صد گونه نیارد کم زدن مهر گردون بشکند گر زیر و بالا کم زند
1 به گرمای تموز از سرد سوزش صد و پنجه مسافر خشک بفشرد
2 رهی رفت و غلام برده برده زهی قسمت رهی و ژاله شاکرد
3 زه ای پستت بمانده ماه بهمن زهی زنگی زن کیسه کج افسرد
4 ای شده خاک در تواضع و حلم زیر پای که و مه و زن و مرد
1 زین پسم با دیو مردم پیکر و پیکار نیست گر بمانم زنده دیگر با غرورم کار نیست
2 یافتم در بیقراری مرکزی کز راه دین جز نشاط عقل و جانش مرکز پرگار نیست
3 یافتم بازاری اندر عالم فارغ دلان کاندران بازار خوی خواجه را بازار نیست
4 در سرای ضرب او الا به نام شاه عقل بر جمال چهرهٔ آزادگان دینار نیست
1 به مادرم گفتم ای بد مهر مادر نبیره دوست من دشمن نه نیکوست
2 جوابم داد گفتا دشمن تست نباشد دشمن دشمن به جز دوست
1 گفتم بنالم از تو به یاران و دوستان باشد که دست ظلم بداری ز بیگناه
2 بازم حفاظ دامن همت گرفت و گفت زنهار تا از او به جزا و ناوری پناه
1 ای یوسف نامی که همیشه چو زلیخا جز آرزوی صحبت تو کار ندارم
2 یعقوب چو تو یوسفم اندر همه احوال زان جز غم روی توفیاوار ندارم
3 دکان ترا جز فلک شمس ندانم افعال ترا جز دل ابرار ندارم
4 بی شعر تو در ناظمه اندیشه نیابم بی مدح تو در ناطقه گفتار ندارم
1 ای علایی ببین و نیک ببین که زمانه ستمگریست عظیم
2 گه ز چوبی کند دمنده شنکج گه ز گوسالهای خدای کریم
3 هر کرا فضل نیست نیم پشیز به شتر وار ساو دارد و سیم
4 وانکه چون تیغ جان ربای از فضل موی را چون قلم کند به دو نیم
1 خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد اندر حکایت خلفا زید باهلی
2 گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر بر نغمت سحاق براهیم موصلی
3 کس کرد و باز خواست دگر روز بدرهها گفتا فساد باشد و نوعی ز جاهلی
4 «هو ینصرف» لقبش نهادند مردمان واندر زبان گرفتش هر کس به مدخلی
1 نکند دانا مستی نخورد عاقل می ننهد مرد خردمند سوی مستی پی
2 چه خوری چیزی کز خوردن آن چیز ترا نی چون سرو نماید به مثل سرو چو نی
3 گر کنی بخشش گویند که می کرد نه او ور کنی عربده گویند که او کرد نه می
1 شد باز گهر طبع گهرزای معزی شد یار فلک عقل فلکسای معزی
2 گر زهره به چرخ دویم آید عجبی نیست در ماتم طبع طرب افزای معزی
3 کز حسرت درهای یتیمش چو یتیمان بنشست عطارد به معزای معزی