زهرهٔ مردان نداری از سنایی غزنوی قصیده-قطعه 144
1. زهرهٔ مردان نداری خدمت سلطان مکن
پنجهٔ شیران نداری عزم این میدان مکن
...
1. زهرهٔ مردان نداری خدمت سلطان مکن
پنجهٔ شیران نداری عزم این میدان مکن
...
1. ای برادر خویش را زین جمع خودبینان مکن
کار دشوارست تو بر خویشتن آسان مکن
...
1. دعوی دین میکنی با نفس دمسازی مکن
سینهٔ گنجشک جویی دعوی بازی مکن
...
1. یک روز بپرسید منوچهر ز سالار
کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان
...
1. روزگاریست که کان گهرند
اندرین وقت همه بیسنگان
...
1. خواهد که شاعران جهان بی صله همی
باشند پیش خوانش دایم مدیح خوان
...
1. چو شعر حکیمانه گفتم ترا
تو جود کریمانه با من بکن
...
1. هر که چون کاغذ و قلم باشد
دو زبان و دو روی گاه سخن
...
1. ای خرد را جمال و جان را زین
ذکر و شعر توام چو دین و چو دین
...
1. ای جمال معاشران چونست
آن دو حمال گام گستر تو
...
1. خواجه سلام علیک کو لب چون نوش او
پستهٔ دربار او لعل گهر پوش او
...
1. خواجه غلط کرده است در چه؟ در ابروی او
زان که نسازد همی قبلهٔ دل سوی او
...