1 آمد آن رگ زن مسیح پرست تیغ الماس گون گرفته به دست
2 کرسی افگند و بر نشست بر او بازوی خواجهٔ عمید ببست
3 نیش درماند و گفت: «عز علی» این چنین دست را نیابد خست
4 سر فرو برد و بوسهای دادش خون ببارید از دو دیده به طشت
1 کسی را که سر حقیقت عیان شد مجاز صفات وی از وی نهان شد
2 نشان آن بود بر وجود حقیقت که نام وی از نیستی بی نشان شد
3 کسی کو چنین شد که من وصف کردم یقین دان که او پادشاه جهان شد
4 ملک شد زمین و زمان را پس آنگه چو عیسی که او ساکن آسمان شد
1 دیگ خواجه ز گوشت دوشیزهست مطبخ او ز دود پاکیزهست
2 خواجه چون نان خورد در آن موضع مور در آرزوی نان ریزهست
1 عاشق دیندار باید تا که درد دین کشد سرمهٔ تسلیم را در چشم روشن بین کشد
2 با قناعت صلح جوید محرم حرمت شود برگ بیبرگی به فرق زهره و پروین کشد
3 دیدهٔ یعقوب را دیدار یوسف توتیاست سینهٔ فرهاد باید تا غم شیرین کشد
4 جعفر طیار باید تا به علیین پرد حیدر کرار باید تا ز دشمن کین کشد
1 معجزی خود ز معجز ادبار نزد هر زیرکی کم از خر بود
2 خود همه کس برو همی خندید زان که عقلش ز جهل کمتر بود
3 زین چنین کون دریده مادر و زن ریشخندش نیز درخور بود
1 ای خواجه اگر قامت اقبال تو امروز مانند الف هیچ خم و پیچ ندارد
2 بسیار تفاخر مکن امروز که فردا معلوم تو گردد که الف هیچ ندارد
1 آنکه تدبیر ظفر گستر او گر خواهد عقدهٔ نفی ز دیباچهٔ لا برگیرد
2 تیغ را در سخن ملک زبان کنده شود هر کجا او قلم کامروا برگیرد
3 در هوایی که در او پای سمند تو رسد تشنه از عین سراب آب بقا برگیرد
1 آخر این آمدنم نزد تو تا چند بود تا کی این شعبده و وعده و این بند بود
2 تا تو پنداری کاین خادم تو ... خصیست که به آمد شد بیفایده خرسند بود
1 گفتی که بترسد ز همه خلق سنایی پاسخ شنو ار چند نهای در خور پاسخ
2 جغد ار که بترسد بنترسد ز پی جنس آن مرغ که دارند شهانش همه فرخ
3 آن مست ز مستی بنترسد نه ز مردی ور نه بخرد نیزهٔ خطی شمرد لخ
4 در بند بود رخ همه از اسب و پیاده هر چند همه نطع بود جایگه رخ
1 ای آنکه ترا در تو تویی نیست تصرف آن به که نگویی تو سخن را ز تصوف
2 در کوی تصوف به تکلف مگذر هیچ زیرا که حرامست درین کوی تکلف
3 در عشوهٔ خویشی تو و این مایه ندانی ای دوست ترا از تو تویی تست تخلف
4 راهیست حقیقت که درو نیست تکلف زنهار مکن در ره تحقیق توقف