1 عزیز عمر چنان مگذران که آخر کار چو آفتاب تو ناگاه زیر میغ آید
2 هر آنکه بشنود احوال تو در آن ساعت به خیر بر تو دعا گفتنش دریغ آید
1 با بقای پدر پسر ناید شادی مهتری به سر ناید
2 شمس در غرب تا فرو نشود از سوی شرق بدر برناید
1 مبر تو رنج که روزی به رنج نفزاید به رنج بردن تو چرخ زی تو نگراید
2 چو روزگار فرو بست تو از آن مندیش که آنگهی که بباید گشاد بگشاید
3 چو بستههای زمانه گشاده خواهد گشت چنان گشاید گویی که آن چنان باید
4 وگر نیاز برد نزد همچو خویشتنی از آن نیاز اسیر و ذلیل باز آید
1 ز راه رفتن و آسودنم چه سود و زیان چو هر دو معنی نتوان همی معاینه دید
2 یکی بسی بدوید و ندید کنگر قصر یکی ز جای نجنبید و پیش گاه رسید
1 داستان پسر هند مگر نشنیدی که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید
2 پدر او لب و دندان پیمبر بشکست مادر او جگر عم پیمبر بمکید
3 خود به ناحق حق داماد پیمبر بگرفت پسر او سر فرزند پیمبر ببرید
4 بر چنین قوم چرا لعنت و نفرین نکنیم لعنة الله یزیدا و علی حب یزید
1 اگر رای رحمت شود با دلم دمی بو که بیزای زحمت زید
2 مگس را کند در زمان نامزد که تا بر سر رای رحمت رید
1 چون شکرم در آب دو چشم و دلم فلک در جام کینه خوشتر از آب و شکر کشید
2 گردون زبان عقل مرا قفل برفگند و ایام چشم بخت مرا میل در کشید
1 کسی کز کار قلاشی برو بعضی عیان گردد گمان او یقین گردد یقین او گمان گردد
2 نشانی باشد آنکس را در آن دیده که هر ساعت نشان بینشانی را نشان او نشان گردد
3 به گاه دیدن از دیدن به گاه گفتن از گفتن چو کوران بیبصر گردد چو گنگان بیزبان گردد
4 نهان گردد ز هر وضعی که بود آمد چه بود او را پس آنگه از نهان گشتن بر او وضعی عیان گردد
1 نمیداند مگر آنکس مراد از کشف حال آید که کشف حال را در حال بیحالی زوال آید
2 زوال حال آن باشد کمال حال بیحالان که درگاه زوال حال بیحالان مجال آید
3 اگر چه هر که در کوی هدی باشد به شرع اندر چو در کول جلال آید همه خویش جلال آید
4 ز حال آنگه شود صافی دل بدحال مردی را که از کوی هدی بیحال در کوی ضلال آید
1 اول خلل ای خواجه ترا در امل آید فردا که به پیش تو رسول اجل آید
2 زایل شده گیر اینهمهٔ ملک به یک بار آن دم که رسول ملک لم یزل آید
3 هر سال یکی کاخ کنی دیگر و در وی هر روز ترا آرزوی نو عمل آید
4 زین کاخ برآورده به عیوق هم امروز حقا که همی بوی رسوم و طلل آید