1 این جهان بر مثال مرداریست کرکسان گرد او هزار هزار
2 این مر آن را همی زند مخلب آن مر این را همی زند منقار
3 آخرالامر برپرند همه وز همه باز ماند این مردار
1 گفت بر دوخته مرا شعری خواجه خیاطی از سر فرهنگ
2 معنی او چو ریسمان باریک قافیت همچو چشم سوزن تنگ
1 روح مجرد شد خواجه زکی گام چو در کوی طریقت نهاد
2 خواست که مطلق شود از بند غیر دست به انصاف و سخا بر گشاد
3 دادهٔ هر هفت فلک بذل کرد زادهٔ هر چار گهرباز داد
1 ای برآراسته از لطف و سخا معدن خویش همچو گوهر که بیاراید مر معدن را
2 دفتری ساختم از بهر تو پر مدح و هجا هر چه مدحست ترا هر چه هجا دشمن را
1 خواجه در غم من ار گفت که چون بیخردان دین به دل کردهای اندر ره دنیا لابد
2 دیو در گوش هوا و هوسش میگوید از پی کبر و کنی چون متنبی سد جد
3 من چه دانستم کز تربیت روحالقدس در گذشتهست ز شادی و گذشته زا شد
4 کرده یک ذوق به راه احدی چون احمد شکر چون کوه حرا صبری چو کوه احد
1 ای عمیدی که باز غزنین را سیرت و صورتت چو بستان کرد
2 باز عکس جمال گلفامت حجرهٔ دیده را گلستان کرد
3 باز نطق زبان در بارت صدف عقل را در افشان کرد
4 خاطر دوربین روشن تو عیب را پیش عقل عنوان کرد
1 هر جا که روضهایست وردیست هر جا که نالهایست دردیست
2 گیتی همه سر به سر کلوخی ست قسم تو از آن گلوخ گردیست
3 هر کز تو به خرقهای فزونست کم گوی که بختیار مردیست
1 کسی کز کار قلاشی برو بعضی عیان گردد گمان او یقین گردد یقین او گمان گردد
2 نشانی باشد آنکس را در آن دیده که هر ساعت نشان بینشانی را نشان او نشان گردد
3 به گاه دیدن از دیدن به گاه گفتن از گفتن چو کوران بیبصر گردد چو گنگان بیزبان گردد
4 نهان گردد ز هر وضعی که بود آمد چه بود او را پس آنگه از نهان گشتن بر او وضعی عیان گردد
1 ذات رومی محرم آمد پاک دل کرباس را امتحان واجب نیامد سفتن الماس را
2 تو کمان راستی را بشکنی در زیر زه تیر مقصود تو کی بیند رخ برجاس را
3 موج دریا کی رسد در اوج صحرای خضر در بیابان راه کمتر گم کند الیاس را
4 گر هوا را مینخواهی دیبه را بستر مکن دانهها را می نسنگی سنگ بر زن طاس را
1 با بقای پدر پسر ناید شادی مهتری به سر ناید
2 شمس در غرب تا فرو نشود از سوی شرق بدر برناید