آخر این آمدنم نزد از سنایی غزنوی قصیده-قطعه 73
1. آخر این آمدنم نزد تو تا چند بود
تا کی این شعبده و وعده و این بند بود
...
1. آخر این آمدنم نزد تو تا چند بود
تا کی این شعبده و وعده و این بند بود
...
1. معجزی خود ز معجز ادبار
نزد هر زیرکی کم از خر بود
...
1. چون خاک باش در همه احوال بردبار
تا چون هوات بر همه کس قادری بود
...
1. دور عالم جز به آخر نامدست از بهر آنک
هر زمان بر رادمردی سفلهای مهتر شود
...
1. چون تو شدی پیر بلندی مجوی
کانکه ز تو زاد بلندان شود
...
1. زهی سزای محامد محمد بن خطیب
که خطبهها همی از نام تو بیاراید
...
1. ای صدر اجل قوام دولت
در صدر به جز تو کس نیاید
...
1. اگر معمار جاه او نباشد
بنای مملکت ویران نماید
...
1. عزیز عمر چنان مگذران که آخر کار
چو آفتاب تو ناگاه زیر میغ آید
...
1. با بقای پدر پسر ناید
شادی مهتری به سر ناید
...
1. مبر تو رنج که روزی به رنج نفزاید
به رنج بردن تو چرخ زی تو نگراید
...
1. ز راه رفتن و آسودنم چه سود و زیان
چو هر دو معنی نتوان همی معاینه دید
...