1 ای که از بهر خدمت در تو بست دولت میان و کام گذارد
2 پیش از آن کم زمانه آش کند فضل کن سیدی فرست آن آرد
3 هر که از دیدن تو خرم نیست باد در گوش گیر و در دل کارد
1 ای خواجه اگر قامت اقبال تو امروز مانند الف هیچ خم و پیچ ندارد
2 بسیار تفاخر مکن امروز که فردا معلوم تو گردد که الف هیچ ندارد
1 چون ز بد گوی من سخن شنوی بر تو تهمت نهم ز روی خرد
2 گویم ار تو نبودیی خرسند او مرا پیش تو نگفتی بد
1 روح مجرد شد خواجه زکی گام چو در کوی طریقت نهاد
2 خواست که مطلق شود از بند غیر دست به انصاف و سخا بر گشاد
3 دادهٔ هر هفت فلک بذل کرد زادهٔ هر چار گهرباز داد
1 صدر اسلام زنده گشت و نمرد گر چه صورت به خاک تیره سپرد
2 در جهان بزرگ ساخت مکان هم بخردان گذاشت عالم خرد
3 پس تو گویی که مرثیت گویش زنده را مرثیت که یارد برد
1 به گرمای تموز از سرد سوزش صد و پنجه مسافر خشک بفشرد
2 رهی رفت و غلام برده برده زهی قسمت رهی و ژاله شاکرد
3 زه ای پستت بمانده ماه بهمن زهی زنگی زن کیسه کج افسرد
4 ای شده خاک در تواضع و حلم زیر پای که و مه و زن و مرد
1 ای عمیدی که باز غزنین را سیرت و صورتت چو بستان کرد
2 باز عکس جمال گلفامت حجرهٔ دیده را گلستان کرد
3 باز نطق زبان در بارت صدف عقل را در افشان کرد
4 خاطر دوربین روشن تو عیب را پیش عقل عنوان کرد
1 شکر ایزد را که تا من بودهام حرص و آزم ساعتی رنجه نکرد
2 هیچ خلق از من شبی غمگین نخفت هیچ کس روزی ز من خشمی نخورد
3 از طمع هرگز ندادم پشت خم وز حسد هرگز نکردم روی زرد
4 نیستم آزاد مرد ار کردهام یا کنم من قصد هیچ آزاد مرد
1 آنچه دی کرد به من آن پسر سر گرغر اندر آفاق ندیدم که یکی لمتر کرد
2 گفتمش پوتی و لوتی کنی امروز مرا دست بر سر زد و پس پای سبک در سر کرد
3 دست در گردنم آورد پس او از سر لطف گوش و آغوش مرا پر گهر و زیور کرد
4 تا تو آبی خوری آن جان جهان بیمکری پشتم از آب تهی و شکم از نان پر کرد
1 آنکه تدبیر ظفر گستر او گر خواهد عقدهٔ نفی ز دیباچهٔ لا برگیرد
2 تیغ را در سخن ملک زبان کنده شود هر کجا او قلم کامروا برگیرد
3 در هوایی که در او پای سمند تو رسد تشنه از عین سراب آب بقا برگیرد