1 لب روح الله ست یا دم صور خانگاه محمد منصور
2 که ز درس و کتاب و دارو هست از سه سو دین و جان و تن را سور
3 زین بنا ایمن از دو چیز سه چیز تن و جان و دل از قبور و فتور
4 تعبیه در صدای هر خم اوست لحن داوود با ادای زبور
1 مال هست از درون دل چون مار وز برون یار همچو روز و چو شب
2 او چنانست کاب کشتی را از درون مرگ و از برون مرکب
1 مرحبا بحری که آبش لذت از کوثر گرفت حبذا کانی که خاکش زینت از عنبر گرفت
2 اتفاق آن دو جوهر بد که در آفاق جست اصل وقتی خضر بر دو فرع اسکندر گرفت
3 جان و علم و عقل سرگردان درین فکرت مدام کان چه جوهر بود کز وی عالمی گوهر گرفت
4 چتر همت تا بر عشق مطهر باز کرد هر کرا سر دید بیسر کردو کار از سر گرفت
1 با دلی رفته به استسقا که معاصیش هیچ غم نکند
2 با چنین دل چه جای بارانست کابر بر تو کمیز هم نکند
3 با همه خلق جهان گر چه از آن بیشتر بیره و کمتر به رهند
4 تو چنان زی که بمیری برهی نه چنان چون تو بمیری برهند
1 چه ممسکی که ز جود تو قطرهای نچکد اگر در آب کسی جامهٔ تو برتابد
2 به مجلسی که تو باشی ز بخل نگذاری که رادمردی از آن صدر نیکویی یابد
3 به ابر برشده مانی بلند و بیباران کدام زایر و شاعر سوی تو بشتابد
4 کو خود نباری و بر هیچ خلق نگذاری مر آفتاب فلک را که بر کسی تابد
1 چو بر قناعت ازین گونه دسترس دارم چرا ازین و از آن خویشتن ز پس دارم
2 خدای داند کز هر چه جز خدای بود ازو طمع چو ندارم گرش به کس دارم
1 چون تو شدی پیر بلندی مجوی کانکه ز تو زاد بلندان شود
2 روز نبینی چو به آخر رسد سایهٔ هر چیز دو چندان شود
1 هر که در خطهٔ مسلمانیست متلاشی چو نفس حیوانیست
2 هر که عیسیست او ز مریم زاد هر که او یوسفست کنعانیست
3 فرق باشد میان لام و الف این چه آشوب و حشو و لامانیست
4 چه گرانی کنی ز کافهٔ کاف این گرانی ز بهر ارزانیست
1 گوهر روح بود خواجه وزیر لیک محبوس مانده در تن خویش
2 چون تنش روح گشت تیز چنو باز پرید سوی معدن خویش
1 عرش مقاما زر کن کعبهٔ جاهت دست وزارت در آن بلند مقامست
2 کز شرف او به روز بار نداند شاه فلک اوج خویش را که کدامست