1 من نگویم که قاسمالارزاق نعمت داده از تو بستاناد
2 بلکه گویم که هیچ بخرد را حاجتومند تو نگرداناد
1 ای همه جانها ز تو پاینده جان چون خوانمت چون جهان ناپایدار آمد جهان چون خوانمت
2 ای هم از امر تو عقل و جان بس اندر شوق و ذوق در مناجات از زبان عقل و جان چون خوانمت
3 هر چه در زیر زمان آید همه اسمست و جسم من ز من بی هیچ عذری در زمان چون خوانمت
4 آسمانها چون زمین مرکب دربان تست با چنین اجلال و رتبت آسمان چون خوانمت
1 منشین با بدان که صحبت بد گر چه پاکی ترا پلید کند
2 آفتاب ار چه روشنست او را پارهای ابر ناپدید کند
1 اگر رای رحمت شود با دلم دمی بو که بیزای زحمت زید
2 مگس را کند در زمان نامزد که تا بر سر رای رحمت رید
1 به همه وقت دلیری نکنند هر کرا از خرد و هش یاریست
2 زان که هر جای به جز در صف حرب بد دلی بیش بود هشیاریست
1 ای که اطفال به گهواره درون از ستمت سور نادیده بجویند همی ماتم را
2 قفسی شد ز تو عالم به همه عالمیان اینت زحمت ز وجود تو بنیآدم را
3 وه که تا روز قیامت پی آلایش ملک طاهری از تو نجستر نبود عالم را
1 سرخ گویی همیشه غر باشد شبه از لعل پاکتر باشد
2 این چنین ژاژ نزد هر عاقل سخنی سخت مختصر باشد
3 لعل مصنوع آفتاب بود شیشه مصنوع شیشهگر باشد
4 سرخ اگر نیست پس بر هر عقل سخن مرتضا دگر باشد
1 ز جمله نعمت دنیا چو تندرستی نیست درست گرددت این چون بپرسی از بیمار
2 به کارت اندر چون نادرستیی بینی چو تن درست بود هیچ دل شکسته مدار
1 روزگار ای بزرگ چاکر تست هست از آن سوی تو قرار مرا
2 دامن من ز دست او بستان به دگر چاکری سپار مرا
3 شاعران را مدار مجلس تست ای مدار این چنین مدار مرا
1 چرا نه مردم دانا چنان زید که به غم چو سرش درد کند دشمنان دژم گردند
2 چنان نباید بودن که گر سرش ببرند به سر بریدن او دوستان خرم گردند