1 خواجه منصور بپژمرد ز مرگ تازگی جهل ز پژمردن اوست
2 عالمی بستهٔ جهلند و کنون زندگی همه در مردن اوست
1 ای جود تو ز لذت بخشش سوال جوی وی عفو تو ز غایت رحمت پناه دوست
2 بیم و امید بنده ز رد و قبول تست یک شهر خواه دشمن من گیر خواه دوست
1 به مادرم گفتم ای بد مهر مادر نبیره دوست من دشمن نه نیکوست
2 جوابم داد گفتا دشمن تست نباشد دشمن دشمن به جز دوست
1 هر جا که روضهایست وردیست هر جا که نالهایست دردیست
2 گیتی همه سر به سر کلوخی ست قسم تو از آن گلوخ گردیست
3 هر کز تو به خرقهای فزونست کم گوی که بختیار مردیست
1 به همه وقت دلیری نکنند هر کرا از خرد و هش یاریست
2 زان که هر جای به جز در صف حرب بد دلی بیش بود هشیاریست
1 ضربت گردون دون آزادگان را خسته کرد کو دل آزادهای کز تیغ او مجروح نیست
2 در عنا تا کی توان بودن به امید بهی هر کسی را صابری ایوب و عمر نوح نیست
1 جان من خیز و جام باده بیار که مرا برگ پارسایی نیست
2 ساغر و می به جان و دل بخرم پیش کس می بدین روایی نیست
1 برخیز و برافروز هلا قبلهٔ زردشت بنشین و برافگن شکم قاقم بر پشت
2 بس کس که به زردشت نگروید و کنون باز ناکام کند روی سوی قبلهٔ زردشت
3 بس سرد نپایم که مرا آتش هجران آتشکده کرد این دل و این دیده چو چرخشت
4 گر دست نهم بر دل از سوختن دل انگشت شود بیشک در دست من انگشت
1 پسر هند اگر چه خال منست دوستی ویم به کاری نیست
2 ور نوشت او خطی ز بهر رسول به خطش نیز افتخاری نیست
3 در مقامی که شیر مردانند در خط و خال اعتباری نیست
1 ای ماه صیام ار چه مرا خود خطری نیست حقا که مرا همچو تو مهمان دگری نیست
2 از درد تو ای رفته به ناگه ز بر ما یک زاویهای نیست که پر خون جگری نیست
3 آن کیست که از بهر تو یک قطره ببارید کان قطره کنون در صدف دین گهری نیست
4 ای وای بر آن کز غم وقت سحر تو او را به جز از وقت صبوحی سحری نیست