به همه وقت دلیری از سنایی غزنوی قصیده-قطعه 25
1. به همه وقت دلیری نکنند
هر کرا از خرد و هش یاریست
...
1. به همه وقت دلیری نکنند
هر کرا از خرد و هش یاریست
...
1. ضربت گردون دون آزادگان را خسته کرد
کو دل آزادهای کز تیغ او مجروح نیست
...
1. جان من خیز و جام باده بیار
که مرا برگ پارسایی نیست
...
1. برخیز و برافروز هلا قبلهٔ زردشت
بنشین و برافگن شکم قاقم بر پشت
...
1. پسر هند اگر چه خال منست
دوستی ویم به کاری نیست
...
1. ای ماه صیام ار چه مرا خود خطری نیست
حقا که مرا همچو تو مهمان دگری نیست
...
1. زین پسم با دیو مردم پیکر و پیکار نیست
گر بمانم زنده دیگر با غرورم کار نیست
...
1. ای سنایی خواجگی با عشق جانان شرط نیست
جان به تیر عشق خسته دل به کیوان شرط نیست
...
1. هر که در خطهٔ مسلمانیست
متلاشی چو نفس حیوانیست
...
1. آمد آن حور و دست من بربست
زده استادوار نیش به دست
...
1. آمد آن رگ زن مسیح پرست
تیغ الماس گون گرفته به دست
...
1. مرحبا بحری که آبش لذت از کوثر گرفت
حبذا کانی که خاکش زینت از عنبر گرفت
...