چه ممسکی که ز جود از سنایی غزنوی قصیده-قطعه 49
1. چه ممسکی که ز جود تو قطرهای نچکد
اگر در آب کسی جامهٔ تو برتابد
...
1. چه ممسکی که ز جود تو قطرهای نچکد
اگر در آب کسی جامهٔ تو برتابد
...
1. سرشگی کز غم معشوق بارم
همه رنگ لب معشوق دارد
...
1. ای که از بهر خدمت در تو
بست دولت میان و کام گذارد
...
1. ای خواجه اگر قامت اقبال تو امروز
مانند الف هیچ خم و پیچ ندارد
...
1. چون ز بد گوی من سخن شنوی
بر تو تهمت نهم ز روی خرد
...
1. روح مجرد شد خواجه زکی
گام چو در کوی طریقت نهاد
...
1. صدر اسلام زنده گشت و نمرد
گر چه صورت به خاک تیره سپرد
...
1. به گرمای تموز از سرد سوزش
صد و پنجه مسافر خشک بفشرد
...
1. ای عمیدی که باز غزنین را
سیرت و صورتت چو بستان کرد
...
1. شکر ایزد را که تا من بودهام
حرص و آزم ساعتی رنجه نکرد
...
1. آنچه دی کرد به من آن پسر سر گرغر
اندر آفاق ندیدم که یکی لمتر کرد
...
1. آنکه تدبیر ظفر گستر او گر خواهد
عقدهٔ نفی ز دیباچهٔ لا برگیرد
...