1 ای سنایی کسی به جد و به جهد سر گری را سخنسرای کند
2 یا کسی در هوا به زور و به قهر پشه را با شه یا همای کند
3 من چو چنگش به چنگ و طرفهتر آنک او ز من ناله همچو نای کند
4 باز رفتن بر اشترست ولیک نالهٔ بیهده درای کند
1 ای سنایی خواجگی با عشق جانان شرط نیست جان به تیر عشق خسته دل به کیوان شرط نیست
2 «رب ارنی» بر زبان راندن چو موسا وقت شوق پس به دل گفتن «انا الاعلی» چو هامان شرط نیست
3 از پی عشق بتان مردانگی باید نمود گر چو زن بیهمتی پس لاف مردان شرط نیست
4 چون «انا الله» در بیابان هدی بشنیدهای پس هراسیدن ز چوبی همچو ثعبان شرط نیست
1 ای که چون اندر بنان آری قصب هنگام نظم صدر چرخ ثانی از فضل تو پندارم قصب
2 کوکب معنی تو در سیر آوری بر چرخ طبع وانگه از نوک قصب روز اندر آمیزی به شب
3 در یکی بیتت معانی روشنی دارد چنانک صد هزاران آفتاب روشن اندر یک ذنب
4 شعر تو ناگفته مانند عروس پردگیست تن نهان در پرده و رخسار در زیر قصب
1 سرشگی کز غم معشوق بارم همه رنگ لب معشوق دارد
2 شنیدستی به عالم هیچ عاشق که از دیده لب معشوق بارد
1 دوستی گفت صبر کن زیراک صبر کار تو خوب زود کند
2 آب رفته به جوی باز آید کارها به از آنکه بود کند
3 گفتم ار آب رفته باز آید ماهی مرده را چه سود کند
1 ای مرد سفر در طلب زاد سفر باش بشکن شبهٔ شهوت و غواص درر باش
2 از سیرت سلمان چه خوری حسرت و راهش بپذیر و تو خود بوذر و سلمان دگر باش
3 هر چند که طوطی دلت کشتهٔ زهرست آن زهر دهان را تو همه شهد و شکر باش
4 چون تو به دل زهر شکر داری از خود زهر تن او گردد تو مرد عبر باش
1 قدر مردم سفر پدید آرد خانهٔ خویش مرد را بندست
2 چون به سنگ اندرون بود گوهر کس نداند که قیمتش چندست
1 هر که زین پیش بود امیر سخن از امیر سخا شدند عزیز
2 تو همه روز گرد آن گردی که به نزدیکشان زرست و پشیز
3 دستهٔ گل بر کسی چه بری که فروشد به کویها گشنیز
4 پیرهن زان طمع مکن که ز حرص دزدد از جامهٔ پدر تیریز
1 آن حور روح فش را بر عقل جلوه کردم و آن شربها که دادی بر یاد تو بخوردم
2 یاقوت نفس کشتم زان گوهر شریفت کازاد کرد چون عقل از چرخ لاژوردم
3 گردم به باد ساری گردی همی ولیکن باران تو بیامد بنشاند جمله گردم
4 گفتی جواب خواهم شرط کرم نبود این بگذاشتی چو فردان در زیر خویش فردم
1 ثنا گفتیم ما مر خواجهای را که نشناسد مقفا را ز مردف
2 عطارد در اسد بادش همیشه یکی مقلوب و آن دیگر مصحف