1 گفتی که بترسد ز همه خلق سنایی پاسخ شنو ار چند نهای در خور پاسخ
2 جغد ار که بترسد بنترسد ز پی جنس آن مرغ که دارند شهانش همه فرخ
3 آن مست ز مستی بنترسد نه ز مردی ور نه بخرد نیزهٔ خطی شمرد لخ
4 در بند بود رخ همه از اسب و پیاده هر چند همه نطع بود جایگه رخ
1 تا چند معزای معزی که خدایش زینجا به فلک برد و قبای ملکی داد
2 چون تیر فلک بود قرینش به رهاورد پیکان ملک برد و به تیر فلکی داد
1 بیطمع باش اگر همی خواهی تا نیفتی ز پایهٔ امجاد
2 زان که چون مرغ دشتی ز ره طمع کرد آهنگ دانهٔ صیاد
3 ناشده حلق او چو حلقهٔ دام همچو حرف طمع شدش ابعاد
4 که مصاریع گنج خانهٔ فضل در کف مالکست یا حماد
1 یک نیمه عمر خویش به بیهودگی به باد دادیم و هیچ گه نشدیم از زمانه شاد
2 از گشت آسمان و ز تقدیر ایزدی بر کس چنین نباشد و بر کس چنین مباد
3 یا روزگار کینه کش از مرد دانشست یا قسم من ز دانش من کمتر اوفتاد
1 گر چه شمشیر حیدر کرار کافران کشت و قلعهها بگشاد
2 تا سه تا نان نداد در حق او هفده آیت خدای نفرستاد
1 من نگویم که قاسمالارزاق نعمت داده از تو بستاناد
2 بلکه گویم که هیچ بخرد را حاجتومند تو نگرداناد
1 مرا به غزنین بسیار دوستان بودند به نامهای ز من آن قوم را نیامد یاد
2 مگر که جمله بمردند و نیز شاید بود خدای عزوجل جمله را بیامرزاد
1 خواجه در غم من ار گفت که چون بیخردان دین به دل کردهای اندر ره دنیا لابد
2 دیو در گوش هوا و هوسش میگوید از پی کبر و کنی چون متنبی سد جد
3 من چه دانستم کز تربیت روحالقدس در گذشتهست ز شادی و گذشته زا شد
4 کرده یک ذوق به راه احدی چون احمد شکر چون کوه حرا صبری چو کوه احد
1 چه ممسکی که ز جود تو قطرهای نچکد اگر در آب کسی جامهٔ تو برتابد
2 به مجلسی که تو باشی ز بخل نگذاری که رادمردی از آن صدر نیکویی یابد
3 به ابر برشده مانی بلند و بیباران کدام زایر و شاعر سوی تو بشتابد
4 کو خود نباری و بر هیچ خلق نگذاری مر آفتاب فلک را که بر کسی تابد
1 سرشگی کز غم معشوق بارم همه رنگ لب معشوق دارد
2 شنیدستی به عالم هیچ عاشق که از دیده لب معشوق بارد