ای که هفت اقلیم از سنایی غزنوی قصیده-قطعه 13
1. ای که هفت اقلیم و چار ارکان عالم را به علم
همچو هفت آبا تو دربایی و چون چار امهات
...
1. ای که هفت اقلیم و چار ارکان عالم را به علم
همچو هفت آبا تو دربایی و چون چار امهات
...
1. گرتیر فلک داد کلاهی به معزی
تازان کله اینجا غذی جان ملک ساخت
...
1. گنده پیریست تیره روی جهان
خرد ما بدو نظر کردست
...
1. قدر مردم سفر پدید آرد
خانهٔ خویش مرد را بندست
...
1. عرش مقاما زر کن کعبهٔ جاهت
دست وزارت در آن بلند مقامست
...
1. آن تو کوری نه جهان تاریکست
آن تو کری نه سخن باریکست
...
1. پیش ازین گفتم سه بوسش را همی
مردمست آن روسبی زن مردمست
...
1. دیگ خواجه ز گوشت دوشیزهست
مطبخ او ز دود پاکیزهست
...
1. خواجه منصور بپژمرد ز مرگ
تازگی جهل ز پژمردن اوست
...
1. ای جود تو ز لذت بخشش سوال جوی
وی عفو تو ز غایت رحمت پناه دوست
...
1. به مادرم گفتم ای بد مهر مادر
نبیره دوست من دشمن نه نیکوست
...
1. هر جا که روضهایست وردیست
هر جا که نالهایست دردیست
...