1 مال هست از درون دل چون مار وز برون یار همچو روز و چو شب
2 او چنانست کاب کشتی را از درون مرگ و از برون مرکب
1 ای که چون اندر بنان آری قصب هنگام نظم صدر چرخ ثانی از فضل تو پندارم قصب
2 کوکب معنی تو در سیر آوری بر چرخ طبع وانگه از نوک قصب روز اندر آمیزی به شب
3 در یکی بیتت معانی روشنی دارد چنانک صد هزاران آفتاب روشن اندر یک ذنب
4 شعر تو ناگفته مانند عروس پردگیست تن نهان در پرده و رخسار در زیر قصب
1 ای که هفت اقلیم و چار ارکان عالم را به علم همچو هفت آبا تو دربایی و چون چار امهات
2 هفت ماه آمد که از بهر تقاضای صلت کردهام بر درگهت چون دولت و دانش ثبات
3 بارها در طبعم آمد کان چو گوهر شعرها از زکات شعر گیرم تا مگر یابم نجات
4 باز گفتم کابلهی باشد که در دیوان شرع چون مجرد باشد از زر نیست بر گوهر زکات
1 گرتیر فلک داد کلاهی به معزی تازان کله اینجا غذی جان ملک ساخت
2 او نیز سوی تیر فلک رفت و به پاداش پیکان ملک تاج سر تیر فلک ساخت
1 گنده پیریست تیره روی جهان خرد ما بدو نظر کردست
2 به سپیدی رخانش غره مشو کان سیاهی سپید برکردست
1 قدر مردم سفر پدید آرد خانهٔ خویش مرد را بندست
2 چون به سنگ اندرون بود گوهر کس نداند که قیمتش چندست
1 عرش مقاما زر کن کعبهٔ جاهت دست وزارت در آن بلند مقامست
2 کز شرف او به روز بار نداند شاه فلک اوج خویش را که کدامست
1 آن تو کوری نه جهان تاریکست آن تو کری نه سخن باریکست
2 گر سر این سخنت نیست برو روی دیوار و سرت نزدیکست
1 پیش ازین گفتم سه بوسش را همی مردمست آن روسبی زن مردمست
2 باز از آن فعل بدش گفتم که نه سگ دمست آن روسبی زن سگ دمست
3 گوید از سختی ور امیر سرخس پر خمست آن روسبی زن پر خمست
4 باز گویم نی که پر خم زن بود کژدمست آن روسبی زن کژدمست
1 دیگ خواجه ز گوشت دوشیزهست مطبخ او ز دود پاکیزهست
2 خواجه چون نان خورد در آن موضع مور در آرزوی نان ریزهست