1 ای سنایی کسی به جد و به جهد سر گری را سخنسرای کند
2 یا کسی در هوا به زور و به قهر پشه را با شه یا همای کند
3 من چو چنگش به چنگ و طرفهتر آنک او ز من ناله همچو نای کند
4 باز رفتن بر اشترست ولیک نالهٔ بیهده درای کند
1 با دلی رفته به استسقا که معاصیش هیچ غم نکند
2 با چنین دل چه جای بارانست کابر بر تو کمیز هم نکند
3 با همه خلق جهان گر چه از آن بیشتر بیره و کمتر به رهند
4 تو چنان زی که بمیری برهی نه چنان چون تو بمیری برهند
1 آخر این آمدنم نزد تو تا چند بود تا کی این شعبده و وعده و این بند بود
2 تا تو پنداری کاین خادم تو ... خصیست که به آمد شد بیفایده خرسند بود
1 معجزی خود ز معجز ادبار نزد هر زیرکی کم از خر بود
2 خود همه کس برو همی خندید زان که عقلش ز جهل کمتر بود
3 زین چنین کون دریده مادر و زن ریشخندش نیز درخور بود
1 چون خاک باش در همه احوال بردبار تا چون هوات بر همه کس قادری بود
2 چون آب نفع خویش به هر کس همی رسان تا همچو آتشت ز جهان برتری بود
1 دور عالم جز به آخر نامدست از بهر آنک هر زمان بر رادمردی سفلهای مهتر شود
2 آن نبینی آفتاب آنجا که خواهد شد فرو سایهٔ جوهر فزون ز اندازهٔ جوهر شود
1 چون تو شدی پیر بلندی مجوی کانکه ز تو زاد بلندان شود
2 روز نبینی چو به آخر رسد سایهٔ هر چیز دو چندان شود
1 زهی سزای محامد محمد بن خطیب که خطبهها همی از نام تو بیاراید
2 چنان ثنای تو در طبعها سرشت که مرغ ز شاخسار همی بیثبات نسراید
3 ز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختر به هر دو گیتی یک تن چو تو برون ناید
4 کسی که راوی آثار و سیرت تو بود بسان طوطی گویی شکر همی خاید
1 ای صدر اجل قوام دولت در صدر به جز تو کس نیاید
2 گیتی چو تو پر هنر نبیند گردون چو تو نامور نزاید
3 حاشا که زیان مال هرگز اندر دلت اندهی فزاید
4 باید که فروخته بود شمع پروانه ز شمع کم نیاید
1 اگر معمار جاه او نباشد بنای مملکت ویران نماید
2 جهان را از امانی دل بگیرد به قدر همت ار احسان نماید