1 آن تو کوری نه جهان تاریکست آن تو کری نه سخن باریکست
2 گر سر این سخنت نیست برو روی دیوار و سرت نزدیکست
1 چون خاک باش در همه احوال بردبار تا چون هوات بر همه کس قادری بود
2 چون آب نفع خویش به هر کس همی رسان تا همچو آتشت ز جهان برتری بود
1 ای صدر اجل قوام دولت در صدر به جز تو کس نیاید
2 گیتی چو تو پر هنر نبیند گردون چو تو نامور نزاید
3 حاشا که زیان مال هرگز اندر دلت اندهی فزاید
4 باید که فروخته بود شمع پروانه ز شمع کم نیاید
1 هیچ کس نیست کز برای سه دال چون سکندر سفرپرست نشد
2 پایها سست کرد و از کوشش دولت و دین و دل به دست نشد
1 پسر هند اگر چه خال منست دوستی ویم به کاری نیست
2 ور نوشت او خطی ز بهر رسول به خطش نیز افتخاری نیست
3 در مقامی که شیر مردانند در خط و خال اعتباری نیست
1 زهی سزای محامد محمد بن خطیب که خطبهها همی از نام تو بیاراید
2 چنان ثنای تو در طبعها سرشت که مرغ ز شاخسار همی بیثبات نسراید
3 ز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختر به هر دو گیتی یک تن چو تو برون ناید
4 کسی که راوی آثار و سیرت تو بود بسان طوطی گویی شکر همی خاید
1 نبودی دین اگر اقبال مرد مصطفایی را نکردی هرگزی پیدا خدای ما خدایی را
2 رسول مرسل تازی که برزد با وی از کوشش همین گنج زمینی را همان گنج سمایی را
3 گواهی بر مقامی ده که آنجا حاضران یابی سخن کز غایبان گویی بلا بینی جدایی را
4 اگر شبلی زکی بوده ترا زو هیچ نگشاید چو عالی حج کند شیخا بود مزدش علایی را
1 عزیز عمر چنان مگذران که آخر کار چو آفتاب تو ناگاه زیر میغ آید
2 هر آنکه بشنود احوال تو در آن ساعت به خیر بر تو دعا گفتنش دریغ آید
1 آنچه دی کرد به من آن پسر سر گرغر اندر آفاق ندیدم که یکی لمتر کرد
2 گفتمش پوتی و لوتی کنی امروز مرا دست بر سر زد و پس پای سبک در سر کرد
3 دست در گردنم آورد پس او از سر لطف گوش و آغوش مرا پر گهر و زیور کرد
4 تا تو آبی خوری آن جان جهان بیمکری پشتم از آب تهی و شکم از نان پر کرد
1 هیچ نیکو نبود هرگز بد هیچ خر آن نبود هرگز حر
2 پشت کس را نکند ز آب تهی تا شکمشان نکنی از نان پر