1 روزگاریست که کان گهرند اندرین وقت همه بیسنگان
2 بیبنان گشته همه بیداران بیسران مانده همه سرهنگان
3 همه خردان بزرگاندیشان همه پستان دراز آهنگان
4 همه بیدستان در وقت دهش باز گاه ستدن با چنگان
1 دعوی دین میکنی با نفس دمسازی مکن سینهٔ گنجشک جویی دعوی بازی مکن
2 مکر مرد مرغزی از غول نشناسی برو همنشین طراریان گر بز رازی مکن
3 ای ز کشی ناپذیرفته سیه رویان کفر با نکورویان دین پاک طنازی مکن
4 ور همی خواهی کنی بازی تو با حوران خلد پس درین بازار دنیا بوزنه بازی مکن
1 چون به ملک اندر بر آرد گردی از مردان مرد داد او را تاج و تخت و ملک عالم بر سری
2 تا از او فرزند زاید در جهان و وادهد در مصاف اندر حسام و در نماز انگشتری
1 خود درشتی گر ببیند کور چشم و کور دل خواه با او مردمی کن خواه با او کژدمی
2 هر که از بیچشم دارد مردمی و شرم چشم همچنان باشد که دارد چشم ز ارزن گندمی
3 مردمی کردن کی آید از خری کز روی طبع چشم او بیمردمست و جسم او بیمردمی
1 خواجه بفزود ولیکن بدرم روی بفروخت ولیکن ز الم
2 میزبان بود ولیکن به رباط نانم آورد ولیکن بدرم
3 دست بگشاد ولیکن در بخل لب فروبست ولیکن ز نعم
4 مغز پر کرد ولیکن ز فضول دل تهی کرد ولیکن ز کرم
1 معجز معجزی پدید آمد چون فرورید قوم او پسری
2 بینهادی پلید و پر هوسی بیزمانی دراز و بیخبری
3 هم ازو بود و از کفایت او که بهر کار دارد او هنری
1 دی بدان رستهٔ صرافان من بر در تیم پسری دیدم تابندهتر از در یتیم
2 زین سیه چشمی جادو صنمی طرفه چو ماه بینظیری که نظیریش نه در هفت اقلیم
3 با دلم گفتم ای کاشکی این میر بتان کندی بر من بیچاره دل خویش رحیم
4 رفتم و چشمگکی کردم و شد بر سر کار کودکک جلد بد و زیرک و دانا و فهیم
1 علم و عمل خواجه اسماعیل شنیزی ما را ز نه چیزی برسانید به چیزی
2 ما کبک دری بوده گریزیده ز کبکی او کرده دل ما چو دل باز گریزی
3 تا ما ز پی تنقیت و تقویت او در صورت رستم شده از صورت حیزی
4 در واسطهٔ خازن و نقاش بدین شکر با جان مترنم شده نیروی تمیزی
1 روی من شد چو زر و دیده چو سیم از پی بخششت ای خواجه علی
2 رسم آن سیم بر دیدهٔ من چون خداییست بر معتزلی
1 اعتقاد محمد بهروز کرد روزیش از آن جهان آگاه
2 چون به از زر به عمر هیچ ندید زر به درویش داد و عمر به شاه