1 در جبین تاک، نور باده بی غش ببین در ته بال سمند شعله آتش ببین
1 خط مشکین را به گرد خال آن مهوش ببین جنگ موران بر سر آن دانه دلکش ببین
1 ز شعر خویش نتوان فیض شعر دیگران بردن تمتع بیش از فرزند مردم می توان بردن
1 ز شرم افزون توان گل از عذار دلستان چیدن خوشا باغی که گل از باغبانش میتوان چیدن
1 ازان خرسند گردیدم ز دیدن ها به نادیدن که دیدن های رسمی نیست جز تکلیف وا دیدن
1 ز اهل عقل همواری به مجنونان فزون تر کن به ترخانان درگاه الهی با ادب سر کن
1 جوانی برد با خود آنچه می آمد به کار از من خس و خاری به جا مانده است از چندین بهار از من
1 نباشد در مقام دلبری نازک نهال من ز تمکین ذوق گل چیدن ندارد خردسال من
1 ندارد حاجت تکرار گفتار تمام من که پیش از گوش در دل نقش می بندد کلام من
1 به پرگار از توکل شد چنان برگ و نوای من که از خود آب چون دندان برآرد آسیای من