جان دگر ز بوسه از صائب تبریزی دیوان اشعار 457
1. جان دگر ز بوسه دلدار یافتم
عمر دوباره از دو لب یار یافتم
...
1. جان دگر ز بوسه دلدار یافتم
عمر دوباره از دو لب یار یافتم
...
1. از جلوه ات ز هوش من زار می روم
چندان که می روی تو من از کار می روم
...
1. ما در جهان قرار اقامت نداده ایم
چون سرو سالهاست به یک پا ستاده ایم
...
1. ز اهل کرم به هند کسی را ندیده ایم
از طوطیان کریم کریمی شنیده ایم!
...
1. پیوسته ما ز فکر دو عالم مشوشیم
ما از دو خانه همچو کمان در کشاکشیم
...
1. ما آبروی فقر به گوهر نمی دهیم
سد رمق به ملک سکندر نمی دهیم
...
1. طرفی ز نهال قد آن شوخ نبستم
در سایه نخلی که نشاندم ننشستم
...
1. از دل نبرد زنگ الم باد بهارم
چون گرد یتیمی است زمین گیر غبارم
...
1. ما از لب خامش ز سخن داد گرفتیم
با شیشه سربسته پریزاد گرفتیم
...
1. ما همچو شرر تلخی غربت نکشیدیم
در نقطه آغاز به انجام رسیدیم
...
1. یک دم که به کف باده گلرنگ نداریم
بر چهره چو مینای تهی، رنگ نداریم
...
1. ز تن عضوی بود دلهای خودکام
که رنگ برگ دارد میوه خام
...