1 تا سر خود به گریبان نتوانی بردن گوی توفیق ز میدان نتوانی بردن
1 می گشاید ز خموشان دل بی کینه من لب خاموش بود صیقل آیینه من
1 اگر عزیز توان شد به آبروی کسان نماز نیز قبول است با وضوی کسان
1 توان به خامشی از عمر کام دل بردن دراز می شود این رشته از گره خوردن
1 به طوق غبغب سیمین او نظر واکن هلال ماه در آغوش را تماشا کن
1 عرق به چهره اش از تاب می نشسته ببین به روی آینه عقد گهر گسسته ببین
1 از توست آنچه می دهی آن را به دیگران از دیگری است هر چه گره می زنی بر آن
1 ز احسان بنای دولت خود باثبات کن دست گشاده را سپر حادثات کن
1 ای غنچه لب رعایت اهل نیاز کن گر دل نمی دهی به سخن، گوش باز کن
1 عیش جهان در آن لب خندان نظاره کن در چشم مور ملک سلیمان نظاره کن