غم به آه از سینه از صائب تبریزی دیوان اشعار 445
1. غم به آه از سینه افگار برمی آوریم
ما به نیش عقرب از دل خار برمی آوریم
...
1. غم به آه از سینه افگار برمی آوریم
ما به نیش عقرب از دل خار برمی آوریم
...
1. چند دل ز اندیشه بیش و کم روزی خوریم؟
دیگران روزی خورند و ما غم روزی خوریم
...
1. بر زمین خط از خیال سرو قدی می کشیم
اول مشق جنون ماست، مدی می کشیم
...
1. کجا شور قیامت تلخ سازد خواب شیرینم؟
که پای سیل میآید به سنگ از خواب سنگینم
...
1. ما نه امروز ز گلگشت چمن سیر شدیم
غنچه بودیم درین باغ که دلگیر شدیم
...
1. چنان که جمله عبادات از وضوست تمام
وجود آدم خاکی به آبروست تمام
...
1. نجست ناوک آهی درست از شستم
به غبغب هدفی آشنا نشد دستم
...
1. مرا که هست میسر سبو به دوش کشم
چرا کباده خمیازه تا به گوش کشم؟
...
1. به دست چون شکن زلف او شمار کنم
مگر ز عقده دل سبحه اختیار کنم
...
1. کجاست مشت زری تا چو گل به باد دهیم
گهر کجاست که ریزش به ابر یاد دهیم
...
1. دل را ز زلف آن بت پرفن گرفته ام
این سنگ را ز چنگ فلاخن گرفته ام
...
1. از بس که بی گمان به در دل رسیده ام
باور نمی کنم که به منزل رسیده ام
...