گر می نمی ستانی از صائب تبریزی دیوان اشعار 421
1. گر می نمی ستانی ای زاهد ریایی
بستان ز چشم ساقی پیمانه خدایی
...
1. گر می نمی ستانی ای زاهد ریایی
بستان ز چشم ساقی پیمانه خدایی
...
1. در حریمی که لب خود به شکرخنده گشایی
از لب بام کنند اهل هوس بوسه ربایی
...
1. بر گردن است خون دو صد کشته چون منش
خون خوردن است بوسه گرفتن ز گردنش
...
1. ماهی که عرض می دهد از فلس، مال خویش
محضر کند درست به خون حلال خویش
...
1. از کرم آن کس که شهرت است مرادش
کاسه دریوزه است دست گشادش
...
1. چون آتش است رغبت بی منتهای حرص
کز سوختن زیاده شود اشتهای حرص
...
1. با قد خم گشته روگردان مشو از راه حق
بر در دیگر مزن این حلقه جز درگاه حق
...
1. بی فسادی نیست گر رو در صلاح آرند خلق
بهر خواب روز، شب را زنده می دارند خلق
...
1. مرو از راه به احسان خسیسانه خلق
که گلوگیرتر از دام بود دانه خلق
...
1. نیست از گرد مذلت متواضع را باک
هیچ کس پشت کمان را نرسانده است به خاک
...
1. برات رزق ترا از زراعت ایزد پاک
به خط سبز نوشته است بر صحیفه خاک
...
1. می کند عیب نمایان را هنرپرور کمال
تنگ چشمی می شود در دانه گوهر کمال
...