کند گل جمع خود از صائب تبریزی دیوان اشعار 409
1. کند گل جمع خود را چون تو در گلزار میآیی
خیابان میکشد قد چون تو در رفتار میآیی
1. کند گل جمع خود را چون تو در گلزار میآیی
خیابان میکشد قد چون تو در رفتار میآیی
1. سوز داغ دلم ای لاله تو نشناخته ای
ورقی چند به بازیچه سیه ساخته ای
1. بوی گل غنچه شود چون تو به گلزار آیی
رنگ یوسف شکند چون تو به بازار آیی
1. جام جم مهر خموشی است اگر بینایی
لوح محفوظ بود حیرت اگر دانایی
1. عرق فشان رخ خود از شراب ساخته ای
ستاره روی کش آفتاب ساخته ای
1. کیم، به وادی فقر و سلوک نزدیکی
چو تیغ کرده قناعت به آب باریکی
1. عبیر فتنه به زلف سیاهت ارزانی!
گل شکست به طرف کلاهت ارزانی!
1. مخالفت نبود در جهان تنهایی
من و ملازمت آستان تنهایی
1. در ماه روزه سیر مه ما نکرده ای
چشم گرسنه مست تماشا نکرده ای
1. ای خط سبز کز لب جانان دمیده ای
بر آب زندگی خط باطل کشیده ای
1. هر لحظه خرابم کند آن چشم به رنگی
با فتنه شهری چند کند خانه تنگی؟
1. با خود پرداز از منزل طرازی
که خودسازی به است از خانه سازی