1 تا گوهر ذات تو نهان زیر زمین شد گردون چو نگین خانه افتاده نگین شد
1 می خورد و فروزان شد و از شرم برآمد یاقوت لب یار عجب نرم برآمد
1 کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟ یوسف نه عزیزی است که در چاه گذارند
1 طول امر از دل چه خیال است برآید؟ این ریشه ازین خاک محال است برآید
1 زنگ از دل ما آن خط شبرنگ زداید زنگار که دیده است ز دل زنگ زداید؟
1 خط در دل روشن گهران مهر فزاید در آینه ها نقش نگین راست نماید
1 در کسوت فقر آن رخ چون ماه ببینید در زیر کلاه نمدی ماه ببینید
1 در صیدگاه دنیا هر کس که هوش دارد جز عبرت آنچه باشد صید حرم شمارد
1 تا خط دمید با من دلدار هم سخن شد خط غبار جانان خاک مراد من شد
1 دل ز من خال یار می گیرد حق به مرکز قرار می گیرد