1 حسن تو زیردست خط مشکبار شد این مور رفته رفته سلیمان شکار شد
1 غلیان ز دودمان وجود آشکار شد عالم پر از ستاره دنباله دار شد
1 از اختیار دم دل گمراه می زند این قلب، زر به نام شهنشاه می زند
1 گر چه در ظاهر به زه دارم کمان اختیار چون رگ سنگ است در دستم عنان اختیار
1 تیشه من چون زند دامان جرائت بر کمر هر رگ سنگی شود انگشت زنهار دگر
1 گر باغبان زکات زر گل برون کند باد خزان طراوت گلشن فزون کند
1 اشکم همیشه خون به دل آستین کند هر طفل را که روی دهی این چنین کند
1 خوبان اگر چه زبده اولاد آدمند چون خط برآورند پریزاد عالمند
1 روشندلان که قبله خود روی او کنند در هر نظر دو عید ز ابروی او کنند
1 در حفظ آن کسی که ز می بی خبر شود هر برگ تاک، دست دعای دگر شود