ازان خرسند گردیدم از صائب تبریزی دیوان اشعار 385
1. ازان خرسند گردیدم ز دیدن ها به نادیدن
که دیدن های رسمی نیست جز تکلیف وا دیدن
...
1. ازان خرسند گردیدم ز دیدن ها به نادیدن
که دیدن های رسمی نیست جز تکلیف وا دیدن
...
1. ز اهل عقل همواری به مجنونان فزون تر کن
به ترخانان درگاه الهی با ادب سر کن
...
1. جوانی برد با خود آنچه می آمد به کار از من
خس و خاری به جا مانده است از چندین بهار از من
...
1. نباشد در مقام دلبری نازک نهال من
ز تمکین ذوق گل چیدن ندارد خردسال من
...
1. ندارد حاجت تکرار گفتار تمام من
که پیش از گوش در دل نقش می بندد کلام من
...
1. به پرگار از توکل شد چنان برگ و نوای من
که از خود آب چون دندان برآرد آسیای من
...
1. تا سر خود به گریبان نتوانی بردن
گوی توفیق ز میدان نتوانی بردن
...
1. می گشاید ز خموشان دل بی کینه من
لب خاموش بود صیقل آیینه من
...
1. اگر عزیز توان شد به آبروی کسان
نماز نیز قبول است با وضوی کسان
...
1. توان به خامشی از عمر کام دل بردن
دراز می شود این رشته از گره خوردن
...
1. به طوق غبغب سیمین او نظر واکن
هلال ماه در آغوش را تماشا کن
...
1. عرق به چهره اش از تاب می نشسته ببین
به روی آینه عقد گهر گسسته ببین
...