مشو از صحبت بی از صائب تبریزی دیوان اشعار 721
1. مشو از صحبت بی برگ و نوایان غافل
که شب قدر نهان در رمضان میباشد
...
1. مشو از صحبت بی برگ و نوایان غافل
که شب قدر نهان در رمضان میباشد
...
1. ز انگشت اشارت، در گریبان خارها دارم
بلایی آدمی را بدتر از شهرت نمیباشد
...
1. مرا صائب به فکر کار عشق انداخت بیکاری
عجب کاری برای مردم بیکار پیدا شد!
...
1. مسلمان میشمردم خویش را، چون شد دلم روشن
ز زیر خرقهام چون شمع صد زنار پیدا شد
...
1. یک چشم خواب تلخ، جهان در بساط داشت
آنهم نصیب دیده شور حباب شد
...
1. غفلت نگر که بر دل کافر نهاد خویش
هر خط باطلی که کشیدم صلیب شد
...
1. به امید بهشت نسیه زاهد خون خورد، غافل
که خود باغ بهشت از یک دوساغر میتواند شد
...
1. شکست شیشهٔ دل را مگو صدایی نیست
که این صدا به قیامت بلند خواهد شد
...
1. رهرو صادق و سامان اقامت، هیهات
صبح چون کرد نفس راست، روان خواهد شد
...
1. با زاهدان خشک مگو حرف حق بلند
منصور را ببین که چه از دار میکشد
...
1. آن که دامن بر چراغ عمر من زد، این زمان
آستین بر گریه شمع مزارم میکشد
...
1. کی سر از تیغ شهادت جان روشن میکشد؟
شمع در راه نسیم صبح گردن میکشد
...