1 ستم به خویش ز کوتاهی زبان کردیم به هر چه شکر نکردیم، یاد آن کردیم
1 حیرت مرا ز همسفران پیشتر فکند پای به خواب رفته درین ره روانترست
1 میشوم من داغ، هر کس را که میسوزد فلک از چراغ دیگران غمخانهٔ من روشن است
1 مرا ز روز قیامت غمی که هست این است که روی مردم عالم دو بار باید دید!
1 به گفتگو نرود کار عشق پیش و مرا نمیکشد دل غمگین به گفتگوی دگر
1 چون تاک اگرچه پای ادب کج نهادهایم ما رابه ریزش مژهٔ اشکبار بخش
1 چند در دایرهٔ مردم عاقل باشم تختهٔ مشق صد اندیشهٔ باطل باشم
1 این چنین زیر و زبر عالم نمیماند مدام مینشاند چرخ هر کس را به جای خویشتن
1 دل خراب مرا جور آسمان کم بود که چشم شوخ تو ظالم هم آسمان گون شد!
1 حسرت اوقات غفلت چون ز دل بیرون رود؟ داغ فرزندست فوت وقت، از دل چون رود؟