به تازیانه غیرت از صائب تبریزی دیوان اشعار 733
1. به تازیانه غیرت سری بر آر از خاک
که دانه سبز شد و خوشه کرد و خرمن شد
...
1. به تازیانه غیرت سری بر آر از خاک
که دانه سبز شد و خوشه کرد و خرمن شد
...
1. دل خراب مرا جور آسمان کم بود
که چشم شوخ تو ظالم هم آسمان گون شد!
...
1. مشو غافل درین گلشن چو شبنم از نظر بازی
که تا برهم گذاری چشم را، افسانه خواهی شد
...
1. بهار نوجوانی رفت، کی دیوانه خواهی شد؟
چراغ زندگی گل کرد، کی پروانه خواهی شد؟
...
1. در کوی میکشان نبود راه، بخل را
اینجاز دست خشک سبو آب میچکد
...
1. چنین کز بازگشت نوبهاران شد جوان عالم
چه میشد گر بهار عمر ما هم باز میآمد؟
...
1. از شوق آن بر و دوش، روزی بغل گشودم
آغوش من چو محراب، دیگر به هم نیامد
...
1. ره ندارد جلوهٔ آزادگی در کوی عشق
سرو اگر کارند اینجا بید مجنون میدمد
...
1. شوق من قاصد بیدرد کجا میداند؟
آنقدر شوق تو دارم که خدا میداند!
...
1. دل ز بیعشقی درون سینهام افسرده شد
داغ این قندیل روشن در دل محراب ماند
...
1. عمر رفت و خار خارش در دل بیتاب ماند
مشت خاشاکی درین ویرانه از سیلاب ماند
...
1. زین گلستان که به رنگینی آن مغروری
مشت خاکی به تو ای باد سحر خواهد ماند
...