1 نه کوهکنی هست درین عرصه، نه پرویز آوازهای از عشق و هوس بیش نمانده است
1 چشم من و جدا ز تو، آنگاه روشنی ؟ روزم سیاه باد که چشمم سفید نیست
1 عشق شورانگیز پیش از آسمان آمد پدید میزبان اول نمکدان بر سرخوان آورد
1 آن طفل یتیمم که شکسته است سبویم از آب، همین گریهٔ تلخی است به جویم
1 دل در آن زلف ندارد غم تنهایی ما به وطن هر که رسدیاد ز غربت نکند
1 احوال خود به گریه ادا میکنیم ما مژگان چو طفل بسته زبان ترجمان ماست
1 ماتمکدهٔ خاک ،سزاوار وطن نیست چون سیل، ازین دشت به شیون بگریزید
1 دل بیدار ازین صومعهداران مطلب کاین چراغی است که در دیر مغان میسوزد
1 زندان به روزگار شود دلنشین و ما هر روز میشویم ز دنیا رمیدهتر
1 نیست پروای اجل دلزدهٔ هستی را شمع ماتم ز چه دلگیر ز مردن باشد؟