از صدر تا رسندبزرگان از صائب تبریزی دیوان اشعار 757
1. از صدر تا رسندبزرگان به آستان
از عالم آستانه نشینان گذشتهاند
1. از صدر تا رسندبزرگان به آستان
از عالم آستانه نشینان گذشتهاند
1. سر مپیچ از سنگ طفلان چون درخت میوهدار
کز برای دیگران این برگ و بارت دادهاند
1. در گشاد غنچهٔ دلهای خونین صرف کن
این دم گرمی که چون باد بهارت دادهاند
1. عشق بالادست و جان بیقرارم دادهاند
ساغر لبریز و دست رعشه دارم دادهاند
1. نومید نیستم ز ترازوی عدل حق
زان سر دهند هر چه ازین سر ندادهاند
1. بر زمین ناید ز شادی پای ما چون گردباد
تا لباس خاکساری در بر ما کردهاند
1. ماطوطیان مصر شکرخیز غربتیم
ما را ز شیر صبح وطن باز کردهاند
1. یارب چه گل شکفته، که امروز در چمن
گلها به جای چشم، دهن باز کردهاند !
1. ایمن نیم ز سرزنش پای رهروان
کشت مرا به راهگذر سبز کردهاند
1. نیست در روی زمین، یک کف زمین بیانقلاب
وقت آنان خوش که در زیر زمین خوابیدهاند
1. نیست چندان ره به ملک بیخودی از عارفان
تا برون از خویش میآیند، در میخانهاند
1. برنمی دارد شراکت ملک تنگ بیغمی
زین سبب اطفال دایم دشمن دیوانهاند