خامهام، گفت از صائب تبریزی دیوان اشعار 769
1. خامهام، گفت و شنیدم به زبان دگری است
من چه دانم چه سخنها به زبانم دادند ؟
...
1. خامهام، گفت و شنیدم به زبان دگری است
من چه دانم چه سخنها به زبانم دادند ؟
...
1. به چه تقصیر، چو آیینه روشن یارب
تخته مشق پریشان نفسانم کردند؟
...
1. مستی از شیشه و پیمانه خالی کردند
ساده لوحان که در کعبه و بتخانه زدند
...
1. کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟
یوسف نه عزیزی است که در چاه گذارند
...
1. بردار نقاب ای صنم از حسن خداداد
تا کعبه روان روی به بتخانه گذارند
...
1. رمزی است ز پاس ادب عشق، که مرغان
شب نوبت پرواز به پروانه گذارند
...
1. درآمدم چو به مجلس، سپند جای نمود
ستاره سوختگان قدردان یکدگرند
...
1. ز رفتگان ره دشوار مرگ شد آسان
گذشتگان پل این سیل خانه پردازند
...
1. طی شد ایام جوانی از بناگوش سفید
شب شود کوتاه، چون صبح از دو جانب سر زند
...
1. یک صبحدم به طرف گلستان گذشتهای
شبنم هنوز بر رخ گل آب میزند!
...
1. نه ماه فلک سیرم و نه مهر جهانتاب
تا بوسهٔ من بر لب بام تو نویسند
...
1. از دست رود خامه چو نام تو نویسند
پرواز کند دل چو پیام تو نویسند
...